جعفر ابراهیمی، در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) برای مطالعه آخر هفته، به کودکان و خردسالان پیشنهاد داد که مجموعه شعر «هیچ هیچ هیچانه» را بخوانند و بیان کرد: این کتاب برای همه گروههای سنی مخصوصا خردسالان مناسب است و دارای بازیهای کلامی بوده که برای بچهها جذاب است. همچنین میتواند منبع خوبی برای ارائه در مکانهای گروهی بچهها مانند مهدکودکها توسط مربیان باشد.
وی درباره این مجموعه توضیح داد: این مجموعه دربرگیرنده اشعاری از من و مصطفی رحماندوست، افسانه شعباننژاد، شکوه قاسمنیا، بیوک ملکی، اسدالله شعبانی و بابک نیکطلب است که تولید آن حدود سه سال طول کشیده و از بین حدود 300 شعر در مجموع 52 شعر تایید شده است.
به گفته ابراهیمی، شاعران این شعرها با آگاهی از تاثیر متلها، سرودههایی بیمنطق و بیمعنی ولی آهنگین بافتهاند تا هم لذت بازی و تخیلی بیحد و مرز را به کودکان هدیه کنند و هم به زندگی بچههای امروزی قدم بگذارند.
شاعر «خوشا به حالت ای روستایی» همچنین یادآور شد: کودکان با تکرار این هیچانهها از کشف قافیهها لذت میبرند و با کشف جادوی مجاورت کلمهها، موسیقی طبیعت را تجربه میکنند. پدر و مادرها نیز میتوانند با خواندن هیچانهها، گذشته از خلق لحظاتی شاد و به یاد ماندنی برای کودکان خود، کودک درون خویش را بیدار کنند و به فرزندانشان نزدیک شوند.
وی همچنین برای مطالعه آخر هفته، به نوجوانان پیشنهاد داد که رمان «هستی» را بخوانند و بیان کرد: «هستی» داستان زندگی است، تلخیهای روزگار جنگ با شیرینیها و شیرینکاریهای هستی و پدرش که روزگار را با همه خوبیها و بدیهایش سپری میکنند. شخصيت اصلي اين داستان دختري است كه داراي برخي خصوصيات پسرانه است و خواندن آن میتواند برای نوجوانان جذاب باشد. این کتاب در كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان در قالب مجموعه رمان نوجوان امروز به چاپ رسيده است.
این نویسنده و شاعر ادامه داد: همچنین مطالعه کتاب «زیبا صدایم کن» نوشته فرهاد حسنزاده از انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را بهدلیل استفاده از ظرفیت روایی متفاوت، روایت غیرخطی با روش قصهگویی، طرح منسجم، زبان روان و خوشخوان و برخورداری از جوهره داستانی اثر به بچهها پیشنهاد میکنم.
ابراهیمی درباره این کتاب توضیح داد: «زیبا صدایم کن» قصه دختر ۱۵ سالهای را بیان میکند که در آسایشگاه کودکان بیسرپرست زندگی میکند و پدرش به خاطر اختلال روانی در تیمارستان بهسر میبرد و مادرش از او جدا شده و با فرد دیگری ازدواج کرده است. پدر زیبا، یک روز با او تماس میگیرد و از دخترش برای فرار از تیمارستان، کمک میخواهد. زیبا به او کمک میکند و پدر و دختر تصمیم میگیرند تا در خیابانهای تهران با هم، یک جشن تولد دونفره بگیرند.