خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، محمدرضا مرزوقی: یک نامادری بدجنس و وسواسی و بدزبان که اهل کتک زدن هم هست، یک دختربچه معصوم و بيگناه که زبان حیوانات را بلد است و میتواند با آنها، حتی با مورچهها و زنبورها حرف بزند، و یک پدر بیخیال و بداخلاق... شاید همه اینها بتوانند دست به دست هم بدهند تا سیندرلای دیگری خلق شود یا یک درام اشکانگیز. اما بهنظر میرسد نسریننوش امینی با حرکتی بینابینی سعی کرده فانتزیای پریانه را در زمان معاصر بازنمایی کند. استفاده متفاوت و امروزی از ژانرهای شناخته شده و از پیش تعیین شده چه در ادبیات و چه در سینما کار تازهای نیست. مهم این است که این استفاده شکل و شمایلی تازه به خود بگیرد و نویسنده بتواند مُهر خودش را بر آن بزند. کاری که امینی در انجام آن موفق نسبتا بوده است.
رمان کودکانه «وزوزه جادو، مسافر ایستگاه سه و نیم»، داستان دختری به نام «مهتاب» است که با نامادری بدجنس و پدر بیخیال و بداخلاقش زندگی بدی را میگذراند. پسر همسایهشان فرهاد که با مادرش در ایستگاه مترو دستفروشی میکنند روزی و میتواند مثل مهتاب با حیوانات حرف بزند روی یک سنجاب برای مهتاب میآورد. نام سنجاب بهدونه است. اما نامادری مهتاب بهدونه را میکشد. مهتاب از همه جا ناامید شده که یکهو سنجاب بزرگی که هم قد و قواره آدمهاست به جلوی در خانه مهتاب میآید و به او یک قلممو میدهد. سنجاب تأکید میکند که این قلممو را یک دوست برای او فرستاده تا با آن به شهر چیتانچلا برود، جایی که دوست مهتاب منتظر اوست. او میگوید هر چیزی که با قلممو بکشی، واقعی میشود و تاکید میکند که این قلممو بیشتر از سه بار کار نمیکند. مهتاب قلممو را امتحان میکند و با آن درختی گوشه اتاقش میکشد، درخت واقعی میشود. نامادری این صحنه را میبیند و از آن به بعد خلوچل میشود. حالا باید به کمک فرهاد کشف کنند که چطور با این قلمو به شهر چیتانچلا بروند. فرهاد راه حل را پیدا میکند اما مشکلاتی پیش میآید و فرصتشان را از دست میدهند. مهتاب که دوباره ناامید شده، راهی مدرسه شبانهروزی میشود، جایی که پدرش او را ثبت نام کرده تا از شر او خلاص شوند. در آخرین لحظات مهتاب تار مویی از قلممو را پیدا میکند و حدس میزند که تار مو کار خود قلممو را میکند.
مهتاب فرار میکند و همراه فرهاد به مترو میروند. در آنجا فرهاد بعد از چند بار آزمون و خطا بالاخره با تارموی قلممو نام ایستگاه چیتانچلا را بین ایستگاهها مینویسد، در همان لحظه همه مسافران به خواب میروند، ایستگاه چیتانچلا واقعی میشود و مهتاب پیاده میشود. آقای بلوطچیان همان سنجاب بزرگ، به استقبالش میآید و خبر میدهد که بهدونه، سنجاب کوچولویی که نامادری کشته بودش منتظر اوست.
داستان «وزوزه جادو، مسافر ایستگاه سه و نیم»، جذابیتهای فانتزی و در عین حال شادی را در خود دارد که میتواند لحظات طنزی ایجاد کند. مثلا زنبوری که یک هفته لای موهای وزوزی مهتاب زندگی میکند و در این مدت حاضر نیست به حمام برود اما نامادری زنبور را گیر میاندازد و با یک ضربه دمپایی او را میکشد. یا شخصیت سگهای خرابهنشین که در عین وحضی بودن از جنبههای طنزی برخوردارند. هرچند غالب این لحظات خندهدار توسط نامادری، شاید زیادی بدجنس و کمی خل و چل، به کام مخاطب زهر میشود.