Quantcast
Channel: خبرگزاری کتاب ايران (IBNA) - آخرين عناوين کودک و نوجوان :: نسخه کامل
Viewing all articles
Browse latest Browse all 8814

می‌خواستم رنج‌های زن‌ها را روایت کنم

$
0
0
خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، ملیسا معمار- شکوه قاسم‌نیا نویسنده و شاعر پیش‌کسوت کودک و نوجوان است،  به قلم  وی دویست اثر برای کودک‌ و نوجوان‌ها چاپ شده است.  او هم‌چنین سردبیری مجله‌های شاپرک، قلک، رشد، شباب، را بر عهده داشته است و مدیریت نشر خانه هنر و ادبیات و کتاب ارغوانی هم بر عهده داشته است.  اخیرا رمان نوجوان «کاش یکی قصه‌اش را می‌گفت» به قلم این نویسنده در نشر محراب قلم چاپ شده است. «کاش یکی قصه‌اش را می‌گفت» خاطره‌های پسربچه معلولی را بیان می‌کند که همراه پدر، مادر، مادربزرگ و خواهر و برادرش زندگی می‌کند تا اینکه در اثر بمباران عراقی‌ها پدر و مادر و خواهر و برادرش را از دست می‌دهد و مادربزرگش سرپرستی او را بر عهده می‌گیرد. مادربزرگ به او علاقه ندارد و از طرفی اوضاع مالی مناسبی هم ندارد و...  با شکوه قاسم‌نیا، درباره این اثر گفت‌وگو کردیم.  او می‌گوید: «می‌خواستم، گوشه‌اى از رنج‌هاى يك زن را به تصوير بكشم؛ زنى كه اضافه بر همه رنج‌ها و مصيبت‌هاى آدم‌هاى اين قصه، بار رنج زن بودن خود را هم به دوش مى‌كشد؛ رنجى درونى و تحميل شده، مثل جنگ تحميلى.»  در ادامه متن گفت‌وگوی «ایبنا» با این نویسنده را می‌خوانید:   مخاطب‌ها شما را به عنوان نویسنده و شاعر حوزه کودک و خردسال می‌شناسند، چه شد رمانی که برای نوجوان‌ها نوشتید ؟  اين داستان را حدود ١٥ سال پيش نوشتم. در آن زمان مخاطب خاصى در نظرم نبود و قصد چاپش را هم نداشتم. اما  چه شد كه نوشتم؛ در آن زمان با دوستى بحث و گفت‌وگويى داشتيم درباره اين‌كه نويسنده كودك مى‌تواند براى بزرگ‌سال هم بنويسد يا نه؟! من مى‌گفتم نويسنده كودك اگر شروط اوليه نويسنده شدن را داشته باشد مى‌تواند برای سایر گروه‌های سنی هم بنویسد، اما نويسنده بزرگ‌سال هر چه قدر هم توانمند و حرفه‌اى باشد نمى‌تواند يك‌شبه برای كودك‌ها بنویسد. ولی آن دوست نظرى مخالف من داشت. همان شب سوژه اين قصه در سرم جرقه زد و ظرف دو سه روز بر كاغذ آوردم و ظرف دو سه ماه چاپ شد و ظرف يك سال باوجود توزيع ناقص ناشر، توانست سه جايزه از جشنواره‌هاى مختلف كسب كند و ناتوانى من به عنوان ناشر در پخش و توزيع كتاب سال‌ها ادامه داشت. در تمام اين سال‌ها دوست و همكار عزيزم جناب شهرام اقبال‌زاده اصرار بر تجديد حيات اين كتاب داشتند تا سرانجام كتابم دوباره و با شكل تازه‌ای ازسوی نشر محراب قلم منتشر شد.   چطور شد، داستانی درباره جنگ تحمیلی نوشتید برای نوجوان‌هایی که هیچ خاطره‌ای از آن دوران ندارند؟  تصميم خاصى در این زمینه نداشتم‌ و  اصلا حرف خاصى هم در روایت جنگ نداشتم. حرف اصلى‌ام در داستان چيز ديگرى بود. براى هر حرفى بايد فضايى را انتخاب كرد و من براى رساندن حرفم‌ فضای جنگ را انتخاب کردم. به نظرم بد هم نشد و از اين انتخاب راضى بودم. حرف اصلى، تاكيد بر اصالت نوشتن و رسالت نويسنده بوده است؛ شايد كسى به دنيا مى‌آيد و مى‌ماند تا چيزى را بنويسد؛ همانطور كه شخصيت معلول اين داستان سرانجام برای خودش و خواننده كشف مى‌كند، دليل آمدن و بودنش چه بوده است. شما در داستان زنی افسرده و غمگین را به تصویر می‌کشید، زنی که فرزندش آرزو دارد خنده‌اش را ببیند؛ دلیل این‌همه ناراحتی و دل‌مردگی و آزردگی و به تصویر کشیدن آن برای مخاطب‌ها نوجوان چیست؟ خب من يك زنم و چه دليلى موجه‌تر از اين كه بتوانم گوشه‌اى از رنج‌هاى يك زن را به تصوير بكشم؟ زنى كه اضافه بر همه رنج‌ها و مصيبت‌هاى همه آدم‌هاى اين قصه، بار رنج زن بودن خود را هم به دوش مى‌كشد؛ رنجى درونى و تحميل شده، مثل جنگ تحميلى.ژ منظورتان از رنج زن بودن، چیست؟   اين زن از طرفی گرفتار فرهنگ و آداب و رسوم و بايد و نبايدهاى اجتماعى و خانوادگى است، از طرفی دیگر از عشق‌ش به پسر عمويش گذشته است و تن به ازدواجى ناخواسته و بى‌عشق داده است. به وظایف همسرى و مادرى، گردن نهاده اما سرخورده و بى‌انگيزه است و همه مهرش را به فرزند معلول‌اش بخشيده كه مثل خود او اسير تحقيرها و پس زدگي‌هاست و از طرف ديگر، به جهت زن بودن چنان از مهر زنانه لبريز است كه متمركز بر خود نيست. پازل تكه تكه‌اي است كه هر تكه‌اش گوشه‌اى افتاده و نمى‌تواند كامل بشود، به نظر من زن ذاتا مهرآفرين‌ترين موجود است و به همين دليل نمى‌تواند با خود و براى خود باشد و من اين را رنج زن بودن مى‌دانم، اينكه هيچ‌وقت نمى‌توانى خود را كامل دريابى و به خود برسى.   نوجوان معلول داستان هیچ نامی ندارد؛ آیا این کار هدفدار بوده است؟  ياد گرفته‌ام قلمم، حتى كلمه‌اى بى‌نقش در سير ماجرا را به كاغذ نياورد. نام‌گذارى براى پسرك هم نقش و تاثيرى در پيش‌برد داستان نداشت، چه فرق مى‌كرد اسم داشته باشد يا نه؟ آن‌چه مهم بود نماياندن ظاهر او، افكارش، احساساتش، و.... بود. و اتفاقا شايد اين بى‌اسمى مى‌تواند کمک کند که به بسیاری از آسیب‌دید‌ه‌های جنگ همتعمیم پیدا کند.   چرا وقتی پسرمعلول درباره چگونگی ازبین رفتن خوانواده‌اش صحبت می‌کند نشانه‌ای از غم و اندوه و ناراحتی در حرف‌هایش وجود ندارد؟  داستان بر اساس ابراز احساسات نوشته نشده است؛ خواست من اين بود. مى‌خواستم يك نگاه روانشناسانه به شخصيت‌ها داشته باشم. نشانه‌ها و كدهاى شناسايى احساسات را داده‌ام تا آن‌جا كه امکان داشت. رفتار و خودگويه‌هاى پسرك‌، مى‌تواند سر‌نخ‌هايى براى شناخت شخصيتش و چگونگى دريافت احساساتش باشند. او شخصيتى طرد شده است و اين حس طردشدگى در او نوعى بى‌حسى يا تسليم را ایجاد کرده است. خلاصه اينكه تلاش کرده‌ام به شدت از مستقيم‌گويى و مستقيم‌نمايى پرهيز کنم. دلیل این همه تحقیر و ناراحتی در صحبت کردن مادربزرگ نسبت به بچه معلول چیست؟  دليلى كاملا روانشناسانه دارد که نشانه‌های آن در داستان هست. آن‌جا كه مادربزرگ از روز به دنيا آمدن پسرک ياد مى‌كند و مى‌گويد كه فرزندش، هديه‌ چشم روشنى برایش نخريده است و فقط براى همسرش  هدیه خريده است. در پس ذهن مادر بزرگ، رنجيدگى از نامهربانى و بى‌توجهى پسرش در گذر سال‌هاست؛ اما به زبان و با برداشتى خود خواسته، بدقدمى اين بچه معلول را دليل و توجيه كم مهرى پسرش مى‌داند و ابراز مى‌كند. تکه‌هایی از داستان به حرف‌های  مادر با زهرا هست در حالی که مرده‌اند. این بخش چه کارکردی در داستان داشت؟! به نظر می‌رسد سبب پراکندگی داستان می‌شود. اگر مى‌توانستم توضيح بدهم كه ديگر به عنوان بخشى از داستان آن را نمى‌نوشتم. ببیند زندگى توامان زندگان و مردگان و تاثير اين دو بر هم مورد نظرم بوده است و مسير رشدى كه اين دو بايد در عوالم خود طى كنند. براى انسجام و پيوستگى بيش‌تر مراحل داستان، صحبت‌های اين مادر و دختر از دنيا رفته را لازم داشتم.  این رمان چه ویژگی دارد که مخاطب نوجوان به آن جذب شود؟ اگر خواننده كتاب، آن را به عنوان داستانی درباره  جنگ انتخاب كرده و بخواند، هيچ! هيچ ويژگى و امتيازى نسبت به خيلى از آثار ارائه شده در اين زمينه ندارد. اما اگر با نگاهى بازتر آن را بخواند شايد بتواند به مكاشفات و دريافت‌هايى برسد كه مورد نظرم بوده است.  

Viewing all articles
Browse latest Browse all 8814

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>