خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- مینا حدادیان: ادبیات اقلیمی نمی تواند ترکیبی رسا باشد. وابستگی رمان و داستان به جغرافیا برای هویت بخشی به اثر کافی نیست.
به نظرم ادبیات برای امکان دیالوگ و دیالکتیک باید وابسته به فرهنگی خاص باشد. و " هر چه خاص تر، خاص تر، جهانی تر"
گفته می شود برای یاد گرفتن زبان دوم، باید به همان زبان فکر کنی. به همین اعتبار اگر رمان یا داستانی وابسته به فرهنگی خاص توانست علاوه بر قصه گویی، خواننده را با رویاها، آرزوها و ویژگی های آن منطقه از طریق زبان و جمله بندی ویژه مردم آشنا کند موفق است.
«ساندویچ برای حیدر نعمت زاده» قصه گویی بر اساس گویش و زبان جنوب کرمان است. این زبان در داستان به شما می گوید نوجوان های منطقه عشایرنشین چه رویاهایی دارند، جنس ماجراجویی شان چطور است و چگونه به جهان نگاه می کنند.
داود راوی رمان " ساندویچ برای حیدر نعمت زاده" است. او و عَلو در مدرسه شبانه روزی درس می خوانند. آنها دوچرخه امیرو را بدون اجازه بر می دارند تا به آن سوی شهر بروند و ساندویچ بخرند...
خواننده همراه با رکاب زدن دوچرخه سوارها با فرهنگ مردم منطقه عشایر و با زمان خاصی از تاریخ ایران آشنا می شود. منصور علیمرادی به جزییات خاصی توجه دارد. ضمن اینکه رمان ریتم کندی ندارد و او طنازانه بخشی از تاریخ را برای نوجوان ایرانی روایت می کند. از طریق همین زبان ساخته شده توسط نویسنده، زبان این منطقه به روز می شود و زنده می ماند. زبانی محکم، بدون شلختگی، طنازانه و برآمده از یک فرهنگ خاص.
داوود و عَلو فقط و فقط می توانند در جنوب کرمان باشند. بر خلاف بعضی از شخصیت های ساخته شده در رمان نوجوان ها که می توانند بی ریشه و در هر جایی باشند.
راوی بدون اینکه ادعای طنازی داشته باشد خواننده را می خنداند. مسائل نوجوانانه او، درک اش از آینده و حتی نگاهش به کلانشهری مثل تهران بسیار ساده است. دوست او عَلو در فرآیند حرکت با دوچرخه آرام آرام شناخته می شود.
راوی گاهی به گذشته بر می گردد و خرده ماجرایی از عبدلو نوجوانی که به تهران رفته و سرایدار شده، تعریف می کند.
رمان نوجوان بهتر است اسیر تکنیک نباشد. شخصیت و ماجرا در پیشبرد آن نقش مهمی دارند.
ساندویچ برای حیدر نعمت زاده ماجرایی پیچیده یا شگفت ندارد. ماجرایی باور پذیر و برآمده از فرهنگ اقلیمی خاص. شخصیت های این رمان هر کدام داستانی دارند که آرام آرام روایت می شوند. بن مایه های اخلاق در فرهنگ عشایری در بستر یک رمان نوجوانانه به خوبی معرفی می شود.
منصور علیمرادی برای روایت رمانش زبانی ویژه ساخته است: " آن شب، سفره را که پهن کرده بودند، ماه در آمده بود، خدامراد و ننه ی عبدلو از خوشحالی بر زمین نمی نشستند، هی پذیرایی می کردند، به به! فانوس ها را آویخته بودند به فانوس آویزها، اما فانوس ماه دنیا را روشن کرده بود. همه جا خیلی باحال روشن شده بود، از همین فاصله می شد حتی خرها و قاطرها را دید که بر بوته های تپه ی روبرو می چرند. ماه خیلی بسیار قشنگانه شده بود."