خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) ملیسا معمار- سيامك گلشيری از نویسندگان نامآشنای معاصر است که فعالیت ادبیاش را از سال ۱۳۷۰ آغاز کرد. نخستین داستان کوتاه او به نام «یک شب، دیروقت» در سال ۱۳۷۳، در مجله آدینه به چاپ رسید و پس از آن داستانهای زیادی در مجلات مختلف به چاپ رساند و سرانجام در ۱۳۷۷ نخستین مجموعه داستانش با عنوان «از عشق و مرگ» منتشر شد. بیشتر داستانهای گلشیری در ایران معاصر و به ویژه تهران اتفاق میافتند و به انسان و رابطهاش با جامعه معاصر میپردازند. از مشخصات دیگر داستانهای او میتوان به صحنههای متعدد، دیالوگهای بسیار و نثر کاملاً بیطرفانه و خالی از صفت و قید اشاره کرد. گلشیری که تا کنون نزدیک به بیست رمان و چند مجموعه داستان منتشر کرده، پنج بار موفق به دریافت جایزه و بیش از ده بار نامزد جوایز مختلف ادبی بوده است. رمانهای پنجگانه «خونآشام» را که در فهرست کاتالوگ کلاغ سفید کتابخانه بینالمللی مونیخ سال ۲۰۱۴ جای گرفته، پرفروشترین مجموعهرمان تاریخ ادبیات کودک و نوجوان ایران لقب دادهاند. او سالهاست است که در دانشگاهها و مراکز مختلف به تدریس داستاننویسی مشغول است. درباره عادتهای نوشتن و زندگی روزمره سیامک گلشیری با او گفتوگویی داشتیم که بخشی از آن را در ادامه میخوانید:
آقای گلشیری روزتان را چگونه شروع میکنید؟
معمولا صبحها ساعت هفت از خواب بیدار میشوم و فکر کنم هشت صبح کارم را شروع کنم. معمولا تا حدود ساعت ده و نیم شاید هم تا یازده صبح مینویسم. بستگی به حال و هوای آن روز رمان یا داستانم دارد. بعضی وقتها واقعا سخت جلو میرود و گاهی هم خیلی سریع. البته آن اوایل که کارم را تازه شروع کرده بودم، یعنی فکر میکنم از سال 1378 عصرها هم مینوشتم. آنوقت کارهایم سبکتر بود و وقت بیشتری داشتم. اما الان فقط صبحها کار میکنم و این عادت هر روز من است. تعطیلی و غیرتعطیلی هم ندارد. اگر یک روز ننویسم، کارم سخت میشود. ذهنم به هم میریزد و باید کلی وقت صرف کنم تا برگردم به دو روز پیش. یعنی میخواهم بگویم حتی وقتی دارم رمان مینویسم، روز عید هم که باشد، مجبورم به کارم ادامه بدهم. وقت زیادی هم صرف بازنویسیهای متعدد میکنم. یک فصل را بارها بازنویسی میکنم تا بروم سراغ فصل بعد. الان طوری شده که یک داستان کوتاه 10 صفحهای حدود 40 روز نوشتنش برای من طول میکشد. بعد از تمام شدن رمان هم، سعی میکنم چند بار دیگر بخوانمش و بعد میدهمش به دوستانی که به دانششان خیلی اعتماد دارم. جالب است بدانید همه آنها نویسنده نیستند، بلکه بعضیها فقط اهل کتاب هستند. یک نفر هم هست که در عمرش زیاد کتاب نخوانده، اما ذاتاً داستان را خیلی خوب میشناسد و خیلی خوب میتواند تحلیل کند. نظر همه اینها به من خیلی کمک میکند.
چرا صبحها را برای نوشتن انتخاب میکنید؟
به نظرمن صبحها بهترین موقع برای نوشتن است. ذهن کاملاً تازه است و خیلی چیزهای جدید و ایدههای نو به ذهنم میرسد. خبری از اتفاقاتی که دیروز برایم افتاده، نیست.
بعد چهکار میکنید؟
به سراغ مصاحبهها و نوشتن مقالات و یادداشتها میروم. بعضی وقتها اینها واقعا وقتم را میگیرند. اما خوب چارهای هم نیست. خیلیها را انجام میدهم و بعضیها را هم نه. بستگی به وقتم دارد و اینکه تا چه اندازه جلو کار اصلیام را میگیرند. تا حدود ساعت 12 سعی میکنم به یک جایی برسانمشان. بعد هم میروم دنبال دخترم که کلاس سوم دبستان است.
روزانه چه مقدار از وقتتان را صرف دخترتان میکنید؟
دخترم صبحها مدرسه است و عصرها هم به تکالیفش رسیدگی میکند. معمولاً شبها با هم کتاب میخوانیم. قبلاً که کوچکتر بود، با هم کتابی انتخاب میکردیم و قبل از خواب برایش میخواندم، بعضی کتابها آنقدر برایش جذاب بود که دوست داشت بیدار بماند و بقیه داستان را بخواند. همین کار را هم میکرد. با اینکه من میگفتم بخوابد، اما بیدار میماند و سعی میکرد تمامش کند. الان خودش کتابها را میخواند.
دخترتان را برای خرید کتاب به کتابفروشی میبرید؟
بله. معمولا هر دو سه هفته یک بار برای دیدن تازههای نشر و خرید کتاب به کتابفروشیها میرویم.
خودتان برایش کتاب انتخاب میکنید؟
نه، معمولاً انتخاب کتاب به سلیقه خودش است. من هم تا حدودی سلیقهاش را میدانم. قبل از خرید هم گاهی من کتاب را میبینم. اگر کتابی ضعیف بود یا ترجمه و نثر خوبی نداشت، میگویم از خرید کتاب منصرف شود. البته میدانید که، اگر اصرار کند، هیچ کاری نمیشود کرد. اما بیشتر وقتها با هم همفکری میکنیم.
برای خودتان هم کتاب میخرید؟
بله، معمولا ناشران کتابهای زیادی را برای مطالعه برایم میفرستند، اما خیلی از کتابها را خودم تهیه میکنم. خیلی وقتها به سراغ کاتالوگ ناشران میروم و بعد کتابهایی را که میخواهم، انتخاب میکنم و میخرم.
آثار چه نویسندگانی برایتان جذابیت بیشتری داشته است؟
نویسندگانی مثل ژرژ سیمنون، آرتور کونن دویل، کازوئو ایشی گورو، بورلی کلیری، کورنلیا فونکه، بعضی از کارهای آر ال استاین، استیون کینگ، جورج مارتین، تالکین، رولینگ و خیلیهای دیگر.
خب بعد از اینکه دخترتان را از مدرسه آوردید، بقیه وقتتان را چگونه میگذرانید؟
بعد از آن شروع به خواندن داستان میکنم. معمولاً داستانهایی را که هنرجوها در کلاسهای آموزش داستاننویسی مینویسند، مطالعه میکنم و یادداشت برمیدارم. چون باید درباره تمام داستانها سر کلاس صحبت کنم. بقیه هم همینطور. همه هنرجویان باید داستانها را بخوانند. همینطور داستانی را که از قبل تعیین کردهام. مثلا یک داستان که مبحثی داستانی را مطرح میکند. در مورد کلاسهای پیشرفتهام کمی قضیه فرق میکند. آنها دیگر مباحث داستانی ندارند. فقط داستانهای خودشان را سر کلاس میخوانیم. معمولاً 70 درصد داستانها در این کلاسها، حرفهای نوشته میشوند و گاهی قابل چاپاند.
به جز داستانهای شاگردهایتان، داستانهای دیگر هم در این زمان مطالعه میکنید؟
بله. من خیلی وقتها در حال خواندن داستان و رمان هستم و بعضی از آنها را هم برای خواندن در کلاس انتخاب میکنم.
کتابهایی که میخرید را چه موقع مطالعه میکنید؟
شبها میخوانم. گاهی هم بعدازظهر.
فیلم هم میبینید؟
تا بخواهید. این عادتی است که سالها دارم. معمولا شبها یک فیلم میبینم.
چه نوع فیلمهایی برایتان جذابیت بیشتری دارد؟
خوب چون خودم در ژانرهای مختلفی کار کردهام، مثل اجتماعی، روانشناسانه، جنایی، وحشت، هر فیلمی در این ژانرها باشد، میبینم. البته اول سعی میکنم فیلمهایی باشد که نقدی از آنها خواندهام و یا شنیدهام که فیلمهای خوبی هستند. بعضی وقتها هم واقعا فیلمهایی هستند که هیچ ارزشی ندارند.
آیا از دیدن فیلمی پشیمان هم شدهاید؟
بله، خیلی پیش آمده. فیلمهایی دیدهام که گاهی از نظر ساختار یا فیلمنامه خیلی ضعیف بودهاند. و بعد از دیدنشان پشیمان شدهام. با این حال فیلمهای خوب همیشه به من ایده داده و تأثیرگذار بودهاند.
از آثارتان فیلم هم ساخته شده است؟
فیلمهای کوتاهی زیادی ساخته شده. آخرین فیلم بر اساس یکی از داستانهای مجموعه «رژ قرمز» با عنوان «ویلاهای آنسوی دریاچه» ساخته شده که در مرحله صداگذاری است و فکر میکنم ماه دیگر در جایی برای آن اکران بگذارند. در حال حاضر هم قرار است فیلمی بر اساس داستان «رویای باغ» نخستین داستان مجموعه «رژ قرمز» ساخته شود که در مراحل مقدماتی است و فکر میکنم هشتم دیماه کلید میخورد.
فیلمهای بلند چه؟
در آن دوران هشت سال معروف چند کارگردان به سراغ دو سه تا از کارهایم آمدند که دیگر خودتان میدانید چه خبر بود. بدون واقعا هیچ دلیلی نگذاشتند ساخته شود، با اینکه خیلی روی آنها کار شده بود. حالا البته چند کارگردان به سراغ آثارم آمدهاند که در حال مذاکره هستیم.
نظرتان درباره فیلمهایی که ساخته شده چیست؟
فیلمی که بر اساس «ویلاهای آنسوی دریاچه» ساخته شده، توسط کارگردان خیلی خوبی ساخته شده، البته من هنوز آن را ندیدهام. امیدوارم تا قبل از اکرانش این اتفاق بیافتد. اما تهیه کننده فیلم «رویای باغ» از من خواست تا در تمام مراحل حضور داشته باشم، حتی در مرحله انتخاب بازیگر، و فکر میکنم این قضیه خیلی کمک کرد. به گمانم فیلم خیلی خوبی از کار دربیاید، چون لحظه به لحظه آن با مشورت پیش رفته است.
این رضایت، درباره چاپ آثارتان از سوی ناشران هم صدق میکند؟
بله. من با ناشران خوبی کار میکنم. کتابهایم را در حوزه بزرگسال نشر چشمه منتشر میکند و در حوزه نوجوان هم نشر افق. با این که خودم سالها سرویراستار بودهام، اما ترجیح میدهم کتابم که تمام شد، ویراستار این ناشران هم آنها را بخوانند. به طور قطع چیزی از چشم خودم در رفته که این ویراستاران آنها را پیدا میکنند. ویراستارهای خوبی هم در این دو نشر کار میکنند و کتابها را با وسواس مطالعه میکنند. من البته تا مرحله آخر، یعنی تا لحظه چاپ قضیه را دنبال میکنم.
با توجه به اینکه شما نویسندهای بزرگسالنویس بودهاید و بعد وارد حوزه نوجوان شدهاید، میزان موفقیت خودتان را در این حوزه چگونه ارزیابی میکنید؟
خوب، استقبال آنقدر خوب بود که بیآنکه بخواهم، وارد این حوزه شدم. الان قضیه برایم خیلی جدی است. خوشحالم از اینکه نوجوانان بسیاری دارند کتابهایم را میخوانند. من هر روز نامههای زیادی از آنها دریافت میکنم و این سالهای اخیر هم اتفاق جالبی برایم میافتد. مدارس زیادی مرا دعوت کردهاند و واقعا خوشحالم از اینکه میتوانم خیلی از خوانندگانم را ببینم و با آنها صحبت کنم. امیدوارم واقعا روزی آموزش و پرورش متوجه شود که چقدر نوجوانان احتیاج دارند کتاب بخوانند و به جای گنجاندن آن هم مطلبی که واقعاً خیلی از آنها هیچ ارزشی برای بچهها و نوجوانان ندارد و فقط باعث بهجود آمدن استرس در آنها میشود، داستانهایی از نویسندگان معاصر در کتابها بگذارند. ساعتهایی برای آنها تعیین کنند که در آن کتاب بخوانند. واقعاً وضعیت آموزش و پرورش در این زمینه اسفبار است.
اجازه میدهید دخترتان کتابهای تالیفیتان را بخواند؟
دخترم به خاطر چیزهای زیادی که درباره مجموعه «خونآشامها» شنیده، علاقه زیادی دارد که حتما این مجموعه را بخواند، اما فعلا با سن و سالش جور در نمیآید. هر چند میدانم بالاخره یکی از همین روزها چشم مرا دور میبیند و شروع میکند به خواندنش. اما خوب رمان «بردیا و ملکه سرزمین عاج» را میتواند بخواند یا حتی «آرش و تهمینه» را.
فکر میکنید آثار تالیفی توانسته توجه خوانندگان نوجوان را به خود جلب کند؟
تعداد آثار ترجمه خیلی زیاد است. وارد کتابفروشیها که میشوید میبینید تمام قفسهها پر از آثار ترجمه است. اما بالاخره یک جایی آثار تالیفی میبینید. فکر میکنم الان نویسندههای خوبی در این زمینه داریم. منتها هیچ حمایتی از آنها نمیشود. بعضی از کتابها دارند پابهپای ترجمهها میفروشند که من دیگر نمیخواهم اسم بیاورم و فکر میکنم در آینده تعدادشان بیشتر هم میشود.