خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) ملیسا معمار- مهدی رجبی از نویسندگان نامآشنای حوزه کودک و نوجوان است که فعالیت ادبیاش را از سال 1380 آغاز کرد. نخستین مجموعه داستانش در حوزه بزرگسال با عنوان «فراموشان این زمستان» در سال 1383 منتشر و در همان سال کاندیدای جایزه ادبی یلدا شد. البته این تنها کار بزرگسال او نبود و کتاب دیگری با عنوان «ماهیهای لب رودخانه» را نیز در این حوزه منتشر کرد. اما نوشتن در حوزه کودک و نوجوان را به طور جدی از سال 1386 با خلق کتاب «معمای دیوانه کلهآبی» آغاز کرد که در سال 2009 به عنوان برگزیده کتابخانه مونیخ آلمان معرفی شد و در فهرست کلاغ سفید جای گرفت. رجبی بعد از آن داستانها و رمانهای زیادی برای بچهها نوشت و توانست در سال 1393 به واسطه «کنسرو غول» بیش از پیش در این حوزه مطرح شود و توجه بسیاری از مخاطبان و اهالی ادبیات را به خود جلب کند. این کتاب نشان نقرهای لاکپشت پرنده، کتاب برگزیده کتابخانه مونیخ در سال 2015 ، جایزه کتاب برتر جشنواره کتاب برتر کودک و نوجوان و لوح تقدیر شورای کتاب کودک را برای او به ارمغان آورد. سپس «خواهران تاریک» را نوشت که کاندیدای جایزه کانون پرورش فکری شد. او آثار دیگری مانند مجموعه 5 جلدی «قصههای عجیب برای بچههای عجیب و غریب»، مجموعه «نامههای نیلی»، «کابوس اسب» و «ساندویچساز مو دماسبیباف» کتاب برگزیده کتابخانه مونیخ در سال 2016 را در کارنامهاش دارد. درباره عادتهای نوشتن و زندگی روزمره مهدی رجبی با او گفتوگویی داشتیم که در ادامه میخوانید:
باتوجه به اینکه شما دانشآموخته سینما و ادبیات نمایشی هستید، چه شد که به نویسندگی روی آوردید؟
من از كلاس دوم ابتدايي دلم ميخواست كارگردان شوم. از همان موقع با سواد كودكانهام نمايشنامه مينوشتم و خودم هم در مدرسههاي مختلف اجرا و كارگردانيشان ميكردم. هميشه كتاب ميخواندم اما آرزويم اين بود كه كارگردان معروفي شوم. به همین دلیل در دانشگاه سينما خواندم. فيلم هم ساختم، فيلمنامههای زيادی هم نوشتم اما هيچ چيز مثل كتاب و ادبيات راضيام نكرد و نميكند. و الان هم هيچ چيز مثل ادبيات كودك و نوجوان برايم دلچسب و آرامشبخش نيست.
به عنوان یک نویسنده، روز خود را چگونه آغاز میکنید و آیا عادات روزانهای دارید؟
برخلاف بسیاری از نویسندگان، معمولا صبح زود بیدار نمیشوم و معمولا تا ساعت 10و 11 صبح میخوابم. اگر زود بیدار شوم احساس خستگی میکنم و چون کسلم عملا کار مفیدی نمیتوان انجام دهم. همیشه سعی میکنم برنامههایم را ساعت 11 به بعد بگذارم. صبحها معمولا موسیقی گوش میدهم. کلا شنیدن موسیقی زمانی که از خواب بیدار میشوم مرا شاد و پرانرژی میکند.
معمولا به چه سبک موسیقی علاقه دارید؟
به همه سبکهای موسیقی علاقه دارم، فرقی ندارد، هر موسیقیای که شاد باشد و به من انرژی بدهد را گوش میدهم. علاقه زیادی به شنیدن موسیقیهای غمگین و دلگیر در ساعات اولیه روز ندارم.
بعد از آن چه میکنید؟
برطبق عادت روزنامهخوانی که قبلا داشتم اخبار را در سایتهای خبری و تلگرام دنبال میکنم و بعد از آن کتابهای مورد علاقهام را میخوانم. بعد از ظهرها معمولا حدود ساعت 2 و 3 ناهار میخورم. بعد از ناهار بهشدت حس خوابآلودگی دارم و سعی میکنم حتی اگر نیم ساعت هم شده بخوابم.
بعد از صرف نهار باز هم استراحت میکنید!؟
اين جوری نگاهم نكنيد... واقعا هميشه كسر خواب دارم. از استراحت کردن و خوابیدن انرژی میگیرم. در زمان استراحت مطالب کتابهایی که خواندهام و موضوعاتی را که میخواهم بنویسم در ذهنم آنالیز میکنم و بسیاری از مشکلاتی که با شخصیتهای داستانم پیدا میکنم در زمان استراحت در ضمیر ناخودآگاه من تجزیه و تحلیل میشود. معمولا توصیه میکنند قبل از خواب کتاب بخوانید، چون در زمان استراحت مطالب بهتر در حافظه سپرده میشود. گاهی ذهن خودآگاه من جواب نمیدهد و در زمان استراحت شخصیتهای رمانهایم به صورت سیال در ذهنم لیز میخورد و گاهی به کشف جدیدی میرسم، البته همیشه هم اینطور نیست ولی گاهی مفید است.
باتوجه به اینکه شما از جمله نویسندگان پرکار هستید و آثار زیادی نوشتهاید، چه موقع مینویسید؟
ساعت 5 عصر به بعد ساعت نوشتن من است. درواقع وقتی هوا رو به تاریکی میرود من بیدار میشوم و میتوانم به صورت مفید بنویسم. در این زمان هم مینویسم و هم بازخوانی و بازنویسی و اصلاح میکنم. البته تا یک ماه پیش، 4 ماه تمام بود که مدام مینوشتم و توانستم بالاخره جلد سوم رمان نوجوان «بردیا و گولاخها» را که نوشتن آن را از اسفندماه سال گذشته شروع کرده بودم، به پایان برسانم و به ناشر تحویل دهم. این کار هم مانند «کنسرو غول» طنز و بعضي جاهايش هم تاحدودی دلهرهآور است.
آیا نوشتنتان آداب خاصی دارد؟
زمان نوشتن ابتدا چیزهایی را که یادداشت کردهام وارد سیستم میکنم. بعد شروع به نوشتن میکنم. معمولا مرتب مینویسم چون هر رمانی که میخواهم بنویسم در ابتدا ساختار آن، آغاز، میانه و پایان آن برایم مشخص است و به تدریج سیر آن را پیش میبرم. به طور متوسط روزانه هزار تا هزار و 500 کلمه مینویسم گاهی بیشتر هم میشود، ولی وقتی غربال میکنم به همین حد میرسد اگر یک یا دو روز وقفه بین کارم بیافتد، ادامه کار خیلی سخت میشود چون نویسنده باید جهانی را خلق کند و در آن زندگی کند، اتفاقات روزمره فضای ذهنی انسان را به هم میریزد و دوباره وارد کار و فضای داستان شدن بسیار سخت است.
معمولا همه تمرکزتان را صرف نوشتن یک اثر میکنید یا همزمان چند کار را با هم پیش میبرید؟
همیشه تمرکزم را روی یک اثر میگذارم. به ندرت پیش میآید کسی به صورت موازی دو یا سه کار را همزمان پیش ببرد و به کیفیت کار صدمه نزند. البته همه ایدههایم را یکجا خرج نمیکنم. خوراکی هم برای روز بعد میگذارم تا روز بعد ایدهای داشته باشم. هم صبحها و هم شبها داستانم را بازنویسی و بازخوانی میکنم. معمولا به نوشتن تا 11 شب ادامه میدهم و چون خیلی با انرژی مینویسم و کاملا در کار غرق میشوم و نوشتن، ذهنم را بسیار درگیر میکند تا 2 ساعت حالت گیجی عجیبی دارم و کاملا انرژیام تخلیه میشود.
اغلب آثار شما در ژانرهای فانتزی و ترس و وحشت است، آیا پرداختن به این حوزهها دلیل خاصی دارد؟
ترس و طنز دو چیز مختلفی است که آنها را خیلی دوست دارم، چون دو وضعیتی هستند که ما از آنها در زندگی لذت میبریم. اصولا ما ملتی غمگین هستیم و برای اینکه اشکمان درآید نیاز به بیان تراژدی خاصی نیست. واقعیت این است که در تراژدینویسی هم به تکرار و كليشه رسیدهایم و هم مخاطب را خسته میكنيم. مخصوصا مخاطب کمحوصله کودک و نوجوان را. از سویی ما میخواهیم با نوشتن، بچهها را به کتاب و کتابخوانی جذب کنیم و توجه آنها را از بازیهای کامپیوتری به سوی کتاب جلب کنیم. پرداختن به طنز و ترس دو موضوعی است که میتواند این کار را انجام دهد. البته پرداختن به این دو به صورت همزمان کار سختی است ولی سعی کردهام در برخی آثارم مانند «کنسرو غول» و «بردیا و گولاخها» این کار را انجام دهم.
با توجه به اینکه آثار شما برای کودک و نوجوان جذابیت زیادی دارد و مخاطبان به شما علاقه دارند، چطور شد که مهدی رجبی، محبوب بچهها شد؟
شانس. البته صرف نظر از تلاشها و کوششهای مداوم بهنظرم شانس در این مساله تاثیر بسیار زیادی داشت. کما اینکه خیلیها ممکن است از من بهتر باشند و بهخاطر سختیها و گرفتاریهایشان نتوانستهاند به موفقیتی که میخواهند برسند. زندگی همیشه عادلانه نیست. من سینما خواندهام و فیلمنامهنویس و فیلمساز هم بودهام اما آنچه که برایم جذابتر و راضیکنندهتر بود و مرا بسیار خوشحال میکرد نوشتن برای کودکان و نوجوانان بود.
بسیاری از افراد معتقدند زندگی کردن با نویسندگان و هنرمندان بسیار سخت است، نظر شما چیست؟
موافقم. اصولا زندگیکردن با نویسندگان و هنرمندان بسیار سخت است و صبوری میخواهد. تا وقتی که میخواهند کتاب بخوانند کسی نباید مزاحمشان شود وقتی هم که میخواهند بنویسند کسی نباید تمرکزشان را بهم بزند. وقت مفیدشان صرف کتاب خواندن و نوشتن میشود و ممکن است کمتر فرصت همصحبتی با اعضای خانواده را داشته باشند. وضعیت درآمدشان هم که مشخص است. با اندک درآمد نویسندگی زندگی بهسختی میگذرد و بسیار دشوار است و باید قدرت تحمل زیادی داشته باشی.
اینکه نویسندگی تنها شغل و منبع درآمد یک فرد باشد چه مزایا و معایبی دارد و تا چه اندازه در جامعه ما امکانپذیر است؟
باتوجه به اینکه من از نویسندگانی هستم که تنها منبع درآمدشان از راه نویسندگی است باید بگویم که تاثیر بسیار خوبی روی کیفیت کتاب دارد زیرا فرد تنها بر این حرفه متمرکز است و فقط میخواند و مینویسد و استانداردهای کار را میشناسد و رعایت میکند. اما مشکل این است که با اندک درآمد نویسندگی زندگی کردن بسیار دشوار است و اغلب افراد نمیتوانند این وضعیت را تحمل کنند. بههرحال انجام کارهای اولیه زندگی مانند مهمانی رفتن، لباس نو خریدن، سفر رفتن و خیلی چیزهای دیگر امکانپذیر نیست. من بسیار جانسخت بودم که تحمل کردم. درواقع نخواستم کارم را بفروشم. سعی کردم در هر شرایطی که شده کیفیت کارم را حفظ کنم حتی اگر درآمد کمی دارم، تحمل کنم و کارهایی بنویسم که بتوانم از آنها دفاع کنم. اما بهطور کلی زندگی کردن در این شرایط بسیار سخت است و آن را به کسی توصیه نمیکنم. نمیدانم تا کی میتوانم به این وضعیت ادامه دهم. نویسندگی یک نفرین است. زیرا علی رغم سختیهایی که یک نویسنده میکشد، آنگونه که باید اعتبار و منزلت اجتماعی هم ندارد. در حالی که متاسفانه در جامعه ما بازیگران درجه 6 سینما یا یک مجری کمتجربه و کمسواد تلویزیونی ارج و قرب بیشتری از یک نویسنده دارند.
بقیه وقتتان را چگونه میگذرانید؟
ساعت 10 تا 11 شام میخورم. سپس فیلم میبینم و کتاب میخوانم که معمولا تا ساعت دو و سه بامداد طول میکشد.
بسیاری از نویسندگان ساعاتی از وقتشان را صرف تماشای فیلم میکنند؛ به نظر شما تماشای فیلم تا چه اندازه برای نویسندگان سودمند است؟
فیلم دیدن میتواند به نویسنده ایده بدهد. اما بسیاری از نویسندگان عینا همان صحنه فیلمی را که دیدهاند، مینویسند و هیچ خلاقیتی به خرج نمیدهند و کپی کاری میکنند در حالیکه نویسندهای که فیلم میبیند و به همین اندازه هم باید قدرت استنتاج و تفسیر داشته باشد و از خلاقیتش استفاده کند در راستای تقويت روايت و فضا و شخصيتپردازی.
دیدن چه فیلمهایی برایتان جذابیت دارد؟
وقتی مشغول نوشتن داستانی هستم در همان راستا هم فیلم میبینم. مثلا اگر داستانم فضای اجتماعی داشته باشد، بیشتر فیلمهای اجتماعی و فیلمهایی میبینم که بتواند مرا در آن فضا نگهدارد. اما کلا فیلمهای «کنستانتین»، «ارباب حلقهها» و «بازداشتگاه شماره 17» را دوست داشتم و دوباره هم ديدمشان.
کتاب مورد علاقهتان چیست؟
کتاب «سلاخخانه شماره 5» اثر کورت ونه گات جونیور را دوست دارم. البته به آثار هاروکی موراکامی، کازئو ایشیگورو و جومپا لاهیری هم علاقه دارم.
آثار نویسندگان ایرانی را هم مطالعه میکنید؟
90 درصد کتابهایی که میخوانم خارجی و بیشتر در حوزه رمان نوجوان است. اما به آثار هوشنگ گلشیری، غلامحسین ساعدی و ابوتراب خسروی مانند «اسفار کاتبان» نیز علاقه دارم. معمولا از نویسندگان معاصر ایرانی زیاد کتاب نمیخوانم چون خیلی برایم جذاب نیست اما «نگهبان» اثر پیمان اسماعیلی و «خانه کوچک ما» اثر داریوش احمدی را قصد دارم به زودی بخوانم.
مترجم کتاب چقدر برایتان اهمیت دارد؟
مترجم کتاب هم خیلی برایم مهم است. معمولا آثار عبدالله کوثری را میخوانم. بهنظرم او یک مترجم درجه یک است. وقتی کتابی را ترجمه میکند فکر میکنم در حال مطالعه متن اورجینال فارسی هستم. البته ترجمههای محبوبه نجفخانی و کیوان عبیدی آشتیانی در حوزه نوجوان و ترجمههای مهدی غبرایی، امیرمهدی حقیقت و گیتا گرکانی در حوزه بزرگسال را نیز دوست دارم.
اگر لابهلای کارهایتان وقت آزادی پیدا کنید، ترجیح میدهید چه کاری انجام دهید؟
ترجیح میدهم ورزش كنم و گاهی هم حوالی خیابان انقلاب قدم بزنم. دوست دارم آدمها را ببینم همانطوری که هستند. دیدن فیزیک آدمها خیلی برایم مهم است و به من حس زندگی و ایده برای نوشتن میدهد. نمیشود در کنج انزوا نشست و هیچکس را ندید و داستان نوشت، باید با آدمها معاشرت داشت.
هنگام قدم زدن در خیابان انقلاب برای خرید کتاب به کتابفروشیها هم میروید؟
بله کتابگردی هم میکنم. کتاب خریدن را دوست دارم. اما کسی که کارش فقط نویسندگی است درآمد زیادی برای خریدن کتاب ندارد. هم هزینه خرید آن زیاد است و هم نگهداری آن سخت است. چراکه فضای خانهها آنقدر کوچک است که نمیتوان حجم زیادی کتاب در خانه نگهداری کرد. گاهی کتاب هدیه میگیرم و گاهی اگر کتابی را دوست داشته باشم بخوانم از دیگران امانت میگیرم. البته آثار بعضی از نویسندگان مورد علاقهام مانند موراکامی را حتما میخرم و در خانه نگهداری میکنم.
آخرین کتابی که خریدید چه بود؟
«مبانی ویرایش» نوشته محمد حسینی و «فرمین؛ موش کتابخوان» نوشته سم سوج که طرح روی جلدش خیلی برایم جذاب بود.
الان در حال مطالعه چه کتابی هستید؟
در حال حاضر مشغول خواندن کتاب «باهوش» نوشته کیم اسلیتر با ترجمه مژگان کلهر هستم. به نظرم کتاب خوبی است و شخصیتپردازیهای جالبی دارد.