خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) خیلی عجله داشتم، جلسه تا نیم ساعت دیگر شروع میشد و من باید هرچه سریعتر خودم را میرساندم. خیلی زود به مترو رفتم. خدا را شکر خلوت بود، سریع سوار شدم و کنار خانم و آقایی نشستم. آقا به نظر بیست و چهار- پنج ساله میرسید و مشغول مطالعه بود. کنجکاو شدم چه کتابی میخواند. خیلی آرام از خانمی که کنارش نشسته بود پرسیدم ولی هیچ عکسالعملی نشان نداد و جوابی نشنیدم. خلاصه به هزار زحمت نام کتاب را دیدم؛ «جای خالی سلوچ»! خیلی تعجب کردم چون نخستین بار بود کسی را در مترو میدیدم که مشغول خواندن چنین کتابی باشد. هنوز 10 ایستگاهی مانده بود تا به مقصد برسم، میخواستم هر جور شده سر صحبت را باز کنم که دیدم خودشان با هم شروع به صحبت کردند. تعجبم بیشتر شد چون هر دو ناشنوا بودند. دیگر مصمم شده بودم هرطور که شده با آنها صحبت کنم. با ایما و اشاره سر صحبت را باز کردم. آنها هم با روی خوش جواب میدادند، خیلی خوب متوجه نمیشدم اما آنها تلاش میکردند منظورشان را به من بفهمانند.
پسر جوان میگفت این بار دومی است که دارم این کتاب را میخوانم. از محمود دولتآبادی، «کلیدر» و «نون نوشتن» را هم خواندهام. کلا کتاب خواندن را دوست دارم و آثار زیادی از جلال آل احمد، بزرگ علوی، محمدعلی جمالزاده، آنتوان دوسنت اگزوپری، لئو تولستوی، ارنست همینگوی، ویلیام شکسپیر و داستایفسکی را مطالعه کردهام. شعر هم زیاد میخوانم؛ اشعار شهریار، فریدون مشیری، ایرج میرزا و سهراب سپهری را دوست دارم.
جالبتر از همه این بود که سهند سلیمان فلاح، فارغالتحصیل رشته مهندسی کامپیوتر، داستان هم نوشته بود. او میگفت مدتی است که به کارگاه آموزش داستاننویسی میرود و در آنجا با قواعد داستاننویسی، جملهبندی، شخصیتپردازی و فضاسازی آشنا شده و تشویق شده که داستان بنویسد و قرار است یکی از داستانهایش در قالب یک مجموعه داستان منتشر شود.
آموزش داستاننویسی به ناشنوایان
ناشنوایان به عنوان قشری از جامعه کمتر مورد توجه قرار گرفتهاند؛ درحالیکه بین آنها استعدادهای عجیب، نویسندگانی خلاق و کتابخوانهای حرفهای دیده میشود. برگزاری کارگاه آموزش داستاننویسی برای ناشنوایان، اتفاق خیلی خوبی بود که در کشور ما کمتر مورد توجه قرار گرفته است. به همین دلیل به سراغ زهره عارفی، مربی آموزش داستاننویسی به ناشنوایان رفتم. او در ابتدا به انگیزهاش برای تشکیل این کارگاهها اشاره کرد و گفت: سال گذشته کاملا اتفاقی در جلسهای، تعدادی ناشنوا و کم شنوا هم حضور داشتند. وقتی با هم صحبت میکردند، متوجه شدم آنها در جملهبندی و رساندن منظورشان نه تنها به دیگر افراد بلکه به خودشان هم مشکل دارند. با توجه به اینکه خودم سالها معلم بودم و همیشه سعی میکردم مفاهیم را در قالب داستان برای بچهها بیان کنم تا بهتر متوجه شوند، به نظرم رسید با استفاده از داستان میتوانم گفتارشان را بهتر کنم و بسیاری از مفاهیم و قواعد جملهبندی و جملهسازی را به آنها بیاموزم و آنها بیشتر با زبان ما آشنا شوند چون زبان اشاره کمبودهای خاص خودش را دارد. در واقع ناشنوایان قدرت لبخوانی و همچنین حس لامسه بالایی دارند و اگر کسی به آرامی و واضح با آنها صحبت کند، متوجه میشوند.
وی افزود: بر همین اساس فروردین ماه امسال کارگاه آموزشی را با همکاری معاونت امور فرهنگی سازمان بهزیستی در قم برگزار کردم. دوتا از ناشنواها هم از تهران میآمدند. بعد از مدتی پیشنهاد کردند این کارگاه را در تهران هم برگزار کنیم و این دوره از تیرماه در خانه فرهنگ و هنر تهران برگزار شد. کمکم خبر به سایر شهرها رسید و ورکشاپها و دورههایی را در شیراز، مشهد، اصفهان، اهواز، یزد و خرمشهر با ناشنوایان داشتم. در این دورهها روی گفتار آنها کار کردم و از آنها خواستم جملهسازی کنند و زمان فعلها را به آنها آموختم. درابتدا دلنوشتههایی به جای داستان مینوشتند اما کمکم قواعد داستاننویسی، شخصیتپردازی، فضاسازی و ... را آموختند و دلنوشتههایشان تبدیل به داستان شد، داستانهایی از دنیای خودشان، فضایی که برای ما ناآشنا است. اولین داستان را «پگاه راد» نوشت با عنوان «زنگوله» و از سوی انتشارات کومه در قم چاپ شد.
این مربی داستاننویسی در ادامه به حضور ناشنوایان دراین کارگاهها اشاره کرد و گفت: باتوجه به این کار کاملا نو و جدید است و ما هم اطلاع رسانی و تبلیغات گستردهای نداشتیم اما استقبال از این دورهها بسیار خوب بود بهطوری که گاهی تعداد شرکتکنندگان در ورکشاپها به 40 نفر میرسید و چیزی که بیشتر مرا شگفتزده میکرد پیشرفت چشمگیر بچهها در این دورهها بود. من نخستین نوشتههای آنها را در کامپوتر دارم جملاتی که اشتباه بوده را با رنگ قرمز و جملاتی که میتوانسته بهتر نوشته شود را با رنگ بنفش مشخص کردهام و جملات درست را با رنگ سبز نوشتهام تا بچهها ایرادشان را متوجه شوند. همچنین داستانی را که مینویسند در کلاس میخوانند و بچههای دیگر و خود من نظرات و نقدهایمان را بیان میکنیم و آنها با دقت گوش میکنند و در جلسه بعد ایراداتشان را برطرف میکنند و همین توجه و دقتشان سبب پیشرفت آنها میشود. چیزی که من در سایر کارگاههای آموزش داستاننویسی که برای افراد معمولی برگزار میکنم، کمتر میبینم.
وی در ادامه بیان کرد: برای افزایش انگیزه هنرجویان تصمیم گرفتم جشنوارهای را در این زمینه برگزار کنیم با عنوان «صدای سکوت» و طی فراخوانی از ناشنوایان علاقهمند در سراسر کشور خواستیم آثارشان را برای ما ارسال کنند. بیش از 100 داستان به دستمان رسید و آنها را برای بررسی به داوران جشنواره اعم از ابوتراب خسروی، علی اصغر عزتی پاک و کامران رحیمی(داستاننویس ناشنوا) سپردیم که از بین آنها 34 داستان به مرحله نهایی راه یافت. در آیین پایانی این جشنواره که در بهمنماه سال جاری برگزار خواهد شد اسامی 3 نفر برگزیده و 7 نفر تقدیری اعلام خواهد شد. همچنین 14 داستان برگزیده را هم در قالب مجموعهای به نام «خشخش کفشهای من» از سوی انتشارات داستان جمعه منتشر میکنیم و در اختتامیه جشنواره از این کتاب و «زنگوله» رونمایی میکنیم.
عارفی در پایان با بیان اینکه شرکت کنندگان در این دورهها غالبا جوانان بالای 18 سال هستند چون کمتر در مدرسه آموزش دیدهاند، گفت: امروزه امکانات بیشتری برای ناشنوایان در مدارس وجود دارد و اغلب کودکان و نوجوانان ناشنوا از این امکانات استفاده میکنند. اگر سازمانهایی مانند بهزیستی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمانهای مربوطه از برگزاری چنین کارگاههایی حمایت کنند، آموزش به این قشر از جامعه میتواند بسیار سودمند و کاربردی باشد.