Quantcast
Channel: خبرگزاری کتاب ايران (IBNA) - آخرين عناوين کودک و نوجوان :: نسخه کامل
Viewing all articles
Browse latest Browse all 8814

عادت‌های نوشتن احمدرضا احمدی/ همینگوی در ادبیات معبودم شده بود

$
0
0
خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)_ملیسا معمار: مدتی بود که در خبرگزاری ایبنا به سوژه «نویسندگان ایرانی روز خود را چگونه می‌گذرانند» می‌پرداختیم و در این باره با نویسندگان نامدار و سرشناسی که در حوزه کودک و نوجوان فعالیت داشتند، صحبت کرده بودیم، اما هنوز نویسندگانی مانده بودند که دوست داشتیم دراین باره با آن‌ها صحبت کنیم. یکی از آن‌ها احمدرضا احمدی بود، مردم آرام و دوست‌داشتنی ادبیات. کسی که حدود پنج دهه برای کودکان، نوجوانان و بزرگسالان قلم زده و بیش از 100 اثر در کارنامه‌اش دارد که حدودا نیمی از آن‌ها شعر و قصه برای کودکان و نوجوانان است. او به واسطه این آثار علاوه بر اینکه شاعر برگزیده پنجمین دوره اهدای جایزه شعر بیژن جلالی در سال 1385 شد، در سال 1388 به عنوان نامزد دریافت جایزه هانس کریستین اندرسون معرفی شد. همچنین تعدادی از اشعارش به زبان‌های دیگر ترجمه و منتشر شده و از داوران جشنواره‌های شعر و قصه و موسیقی بوده است. همه این‌ها سبب شده بود علی‌رغم اینکه چندین بار با این مرد مهربان و شاعر توانا تماس گرفته بودم و به دلیل مساعد نبودن احوال نتوانسته‌ بودیم صحبتی در این زمینه باهم داشته باشیم، دوباره به او زنگ بزنم. صدای احمدرضا احمدی را که شنیدم ناخودآگاه لبخند روی لبانم آمد و سلام کردم و او با روی باز مرا پذیرفت و با هم گفت‌وگوی صمیمانه‌ای داشتیم که در ادامه می‌خوانید.   مطالعه و کتاب‌خواندن را از چه سنی شروع کردید؟ بعد از دوره کودکی بود، حدودا 13 سالم بود که از کرمان به تهران آمدیم. خاله‌ای داشتم که اهل فرهنگ و ادب بود و مجلات ادبی سطح بالا را می‌آورد و من آن‌ها را مطالعه می‌کردم. از همان جا با لویی آراگون، آندره برتون و نویسندگان دیگر آشنا شدم. همان زمان بود که رمان «ابله» داستایوفسکی را خواندم، دوستانم به شوخی به من می‌گفتند «شاهکار داستایوفسکی!» و می‌خندیدم. در آن زمان خواندن آثار ماکسیم گورکی و اُنوره دو بالزاک مد بود و من هم در آن زمان همه آثارشان را که ترجمه شده بود، می‌خواندم تا اینکه «ایلیاد» و «ادیسه» هومر منتشر شد و آن را هم خواندم.   مطالعه کتاب‌های مختلف سبب نشد از درس و مدرسه غافل شوید؟ هرچه جلوتر رفتم از درس و مدرسه می‌زدم و کتاب می‌خواندم. مدتی هم فریدون رهنما از من دعوت کرد تا در فیلمی که می‌خواست بسازد با عنوان «سیاوش در تخت جمشید» ایفای نقش کنم. براین اساس شروع به خواندن داستان «سیاوش و سودابه» کردم و حدود نصف آن را حفظ کردم اما بالاخره نقش به عباس معیری واگذار شد. این کار تا حدی مرا از درس دور کرد و به تحصیلم ضربه زد اما دیپلمم را بدون تجدیدی گرفتم. بعد از آن برای سپاه دانش به روستای ماهونک کرمان رفتم و آموزگار شدم. شرایط زندگی در آنجا بسیار سخت بود و هنوز هم وقتی به یاد شرایط آن دوران و روستایی که در آن بودم می‌افتم، بدنم به لرزه می‌افتد و از اینکه چگونه توانستم آن شرایط را تحمل کنم درعجبم. در آن زمان کتاب «جنگ و صلح» تولستوی و کتاب دیگری را همراه خودم از تهران به آنجا برده بودم و آن‌ها را خواندم. هرفرصتی که پیدا می‌کردم سعی می‌کردم برای رهایی از آن شرایط سخت مدتی به اصفهان یا تهران بروم.   از بین نویسندگان ایرانی آثار چه کسانی را می‌خوانید؟ در آن زمان آثار صادق هدایت را نیز می‌خواندم مانند مجموعه داستان «سه قطره خون» و کتاب‌های دیگرش. از سیدمحمدعلی جمال‌زاده، صادق چوبک، شین پرتو و ... هم می‌خواندم. کتاب «پنج شعله جاوید» شامل نمونه‌هاي ممتازي از آثار صادق هدايت، بزرگ علوي، صادق چوبك، شين پرتو و محمدعلي جمال‌زاده را که بوسیله فریدون کار جمع‌آوری شده بود، خواندم.   نخستین کتابی که خواندید چه کتابی بود؟ «کودک در خانه و مدرسه» نخستین کتابی بود که خواندم. این کتاب از متنی روسی ترجمه شده بود .   آیا بعدها پیگیر این کتاب و اینکه هنوز تجدید چاپ می‌شود، شدید؟ بله. ولی از همان سال‌ها دیگر چاپ نشد. اصل کتاب هم نتوانستم در وسایلم پیدا کنم و گم شد.   از بین کتاب‌هایی که خواندید، چه کتابی را از همه بیشتر دوست داشتید و از آن در ذهنتان نوستالژیی وجود دارد؟ بجز آثار ارنست همینگوی، رمان «سرخ و سیاه» اثر استاندال، نویسنده فرانسوی را خیلی دوست داشتم. ماجرای آن زاده واقعیت بود. این رمان نخستین بار در سال ۱۳۳۰ توسط عبدالله توکل به فارسی برگردانده شد که ترجمه خوبی نبود پس از او عدل نفیسی در سال ۱۳۳۵ و مهدی سحابی در سال ۱۳۸۷ نیز این کتاب را دوباره ترجمه کردند. کتاب «مادام بوواری» که نخستین اثر گوستاو فلوبر، نویسنده فرانسوی، است را نیز دوست داشتم.   محیط خانوادگی و والدین‌تان چقدر در گرایش‌تان به مطالعه نقش داشتند؟ ما ۵ فرزند بودیم که من کوچکترین آن‌ها بودم. والدین من اصلا در این زمینه‌ها کاری نداشتند. مادرم که سرگرم کارهای خانه بود و پدرم هم که کارمند وزارت دارایی بود از صبح تا شب سرکار بود و فرصت و حوصله‌ای برای این کارها نداشت و دخالتی نمی‌کردند.  البته من و مسعود کیمیایی معتقدیم چون دخالت نمی‌کردند، ما به جایی رسیدیم. من و مسعود در کوچه‌ها بازی می‌کردیم و بزرگ شدیم. اگر والدینمان می‌خواستند ما را کنترل کنند و نظارت زیاد داشته باشند شاید به اینجا نمی رسیدیم.   یعنی خودساخته بودید؟ بله. من به مدرسه دارالفنون تهران می‌رفتم که مال فقرا بود. مدرسه البرز و هدف مال بچه‌ پولدارها بود. یادم هست که با کمک دایی‌ام دو سال به مدرسه هدف رفتم اما یک سری رفتار و حرکات بچه‌ پولدارها را دوست نداشتم و ترجیح دادم به دارالفنون برگردم. من و مسعود کیمیایی و آیدین آغداشلو با هم دوست بودیم. من و مسعود از 17 سالگی کار می‌کردیم. آیدین از 14 سالگی کار می‌کرد، تابلوی نقاشی می‌کشید و می‌فروخت و خرجش را در می‌آورد.     به تماشای فیلم هم علاقه داشتید؟ بعد از اینکه دوران سپاهی تمام شد به تهران برگشتم. در آن زمان چیز دیگری به کتاب خواندنم اضافه شده بود. آن هم سینما رفتن با مسعود کیمیایی بود. البته در آن زمان سینما رفتن برای من بیشتر جنبه تفریح و سرگرمی داشت اما برای مسعود نه. او از فیلم‌ها سردرمی‌آورد و چیزهایی از آن درک می‌کرد و متوجه می‌شد که دیگران نمی‌فهمیدند. گاهی پیش می‌آمد که یک فیلم را چندین بار می‌دیدیم و راجع به آن صحبت می‌کردیم. مسعود علاوه بر سینما در حوزه موسیقی هم کارآمد بود. کیمیایی گوش ابسولوت داشت و خیلی خوب موسیقی را درک می‌کرد.   از بین فیلم‌های مختلفی که دیده‌اید، قطعا آثار اقتباسی از آثار ادبی هم بوده است، آیا پیش آمده که با دیدن یک فیلم اقتباسی نسبت به خواندن اصل کتاب علاقه‌مند شوید؟ نه. به نظر من آثار اقتباسی خوب از آب درنمی‌آیند. ادبیات و سینما دو موضوع کاملا مجزاست. مثلا وقتی فیلم «بیگانه» براساس رمان آلبرکامو را می‌بینیم، اصلا ربطی به اصل کتاب ندارد. یا در فیلم «غزل» به کارگردانی مسعود کیمیایی که بر اساس قصه کوتاه «مزاحم» اثر لوئیس بورخه بورخس است، می‌بینیم کیمیایی خودش به آن دیالوگ اضافه کرده است. کیمیایی استاد دیالوگ‌نویسی است و دیالوگ‌های ماندگاری می‌نویسد مانند دیالوگ‌های فیلم «قیصر» که در مراسم زنده‌یاد ناصر ملک‌مطیعی از سوی مردم زمزمه می‌شد.   پس با اقتباس سینمایی از آثار ادبی موافق نیستید؟ نه، سناریو نوشتن اصلا ربطی به قصه نوشتن ندارد و قصه جداگانه‌ای است.   نخستین باری که یک من ادبی نوشتید چه موقع بود؟ کلاس دهم بودم که برای اولین بار یک متن ادبی نوشتم و در روزنامه «بامشاد» چاپ شد. بعدها خیلی دنبال آن روزنامه گشتم ولی نتوانستم آن را پیدا کنم.   آیا به نوشتن در مطبوعات ادامه دادید؟ بله با بیژن خرسند و آیدین آغداشلو در سال 1349 در روزنامه مردم کار می‌کردم. در آن زمان به خاطر صفحه فرهنگ و هنر، روزنامه تا ظهر فروش می‌رفت و مردم استقبال می‌کردند. به یاد دارم مصاحبه طولانی با بهمن موحصص داشتم که در سه قسمت منتشر شد و با استقبال زیادی مواجه شد. بعدها خیلی پیگیر مصاحبه‌ام شدم تا نسخه چاپی آن را پیدا کنم اما دیگر آن را پیدا نکردم.   شما مدتی هم در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشغول به‌کار بودید، از آن زمان برایمان بگویید. من در مهر ماه سال ۱۳۴۹ در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشغول به کار شدم و تا سال ۱۳۵۸ به عنوان مدیر تولید موسیقی برای صفحه و نوار کار کردم و فعالیت‌هایی مانند تهیه مجموعه صدای شاعر که معرفی شعر معاصر و شعر کلاسیک فارسی بود، مجموعه زندگی و آثار موسیقیدانان ایران و جهان، مجموعه آوازهای فولکلور ایران، مجموعه کل ردیف موسیقی ایران، مجموعه بازسازی تصنیف‌های کلاسیک موسیقی ایران و مجموعه قصه برای کودکان را انجام می‌دادیم. از سال ۱۳۵۸ تا زمان بازنشستگی یعنی سال ۱۳۷۳ هم در بخش انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به ویراستاری مشغول بودم. در آن زمان نویسندگان، مترجمان و شاعران زیادی به آنجا رفت و آمد داشتند و با هم صحبت می‌کردیم.   نویسنده تاثیرگذار در زندگی‌تان چه کسی بود؟ از 17-18 سالگی جذب کتاب‌های ارنست همینگوی شدم. ارنست همینگوی را خیلی دوست داشتم و واقعا در ادبیات معبودم شده بود. همینگوی دنیای من و نگاه من به ادبیات و داستان کوتاه را تغییر داد. نخستین کتابی که از او خواندم «زندگی خوش و کوتاه فرانسیس مکومبر» بود که با ترجمه ابراهیم گلستان از سوی انتشارات امیرکبیر منتشر شده بود، بعد از آن بقیه آثار همینگوی و تعدادی از آثار آلبرکامو را هم خواندم.   کدام کار همینگوی را بیشتر از همه دوست دارید؟ «گربه زیر باران» که بزرگ‌ترین داستان کوتاه دنیاست. عاشق این کارش بودم. دو سه تا ترجمه متفاوت به فارسی از این داستان شده است. واقعا خارق‌العاده بود.   دخترتان هم اهل مطالعه است؟ بله. گاهی مطالعه می‌کند، البته بیشتر به هنر و موسیقی علاقه دارد.   آیا مطالعه کتابی را به فرزندتان توصیه کرده‌اید؟ نه، هیچ‌وقت از او نخواسته‌ام که کتابی را مطالعه کند. همیشه دخترم را آزاد گذاشته‌ام تا کار مورد علاقه‌اش را انجام دهد. من کتابخانه بزرگی در منزل دارم و دخترم هرکتابی را که بخواهد می‌تواند بردارد و بخواند. نسل امروز دنیای متفاوتی دارند که با دنیای ما فرق دارد. در طول سه- چهار دهه اخیر بین نسل‌ها فاصله زیادی افتاده است و آن‌ها زندگی و دنیای دیگری دارند. اشکالی که پیش آمده این است که سرعت رشد علم از مغز انسان فراتر رفته است و این خطرناک است.   آیا پیش آمده که کتاب مورد علاقه‌تان را بخرید و به دیگران هدیه دهید؟ کمتر پیش آمده چنین کاری را انجام دهم. در زمان جوانی من، نویسنده‌ و روزنامه‌نگاری به نام ناصر نیرمحمدی بود که از او مجموعه داستانی به نام «دربسته» از سوی انتشارات نیل منتشر شده بود. در آن زمان دو نسخه از آن کتاب را خریدم و هدیه دادم. بعدا که نیرمحمدی را دیدم یک نسخه از این کتاب به من هدیه داد، که آن را گم کردم. کتاب خوبی بود اما فقط همان یک‌بار چاپ شد و دیگر هم منتشر نشد. و بعد از آن هم نیر دیگر ننوشت. در آن زمان نویسندگان خوب دیگری هم مثل منشی‌زاده بودند که استعداد‌های فوق‌العاده‌ای در نوشتن داشتند اما دیگر ننوشتند، بعدها در مقاله‌ای به نام «افسوس! آنها که دیگر ننوشتند» که در یکی از روزنامه‌ها منتشر شد به نیرمحمدی، منشی‌زاده و نویسندگانی از این دست اشاره کردم.     شما هم در حوزه کودک و نوجوان و هم در حوزه بزرگسال آثار ارزشمندی خلق کرده‌اید، کار کردن در کدام حوزه برایتان جذاب‌تر است؟ فرقی نمی‌کند، هم در حوزه کودک و نوجوان و هم در حوزه بزرگسال موازی هم پیش می‌روم. از هرکدام خسته می‌شوم به سراغ دیگری می‌روم. البته الان مدتی است کار کودک ننوشته‌ام، ولی به خودم هم فشار نمی‌آورم که حتما بنویسم. کار باید خودش بیاید، به زور نمی‌شود چیزی نوشت. البته الان سه – چهار کتاب آماده چاپ دارم که ناشران منتشر نمی‌کنند.   باتوجه به اینکه نام شما یک برند در ادبیات ایران محسوب می‌شود، ناشران باید از چاپ کتاب شما استقبال کنند، پس چرا منتشر نمی‌کنند؟ هزینه چاپ کتاب بالاست و ناشران کمتر از چاپ کتاب استقبال می‌کند. البته کار هنری سه بخش دارد: نخست لذت شخصی که خود نویسنده و هنرمند از آن می‌برد، دوم خواننده اثر که پیدا کردنش بستگی به شانس دارد و سوم میزان فروش کتاب است که برای ناشر و مولف اهمیت دارد. برای من نخستین مورد یعنی لذت بردن از اثر بسیار اهمیت دارد. مثلا هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم شعرهایم در جامعه بگیرد، برایم لذتی مهم بود که خودم از آن‌ها برده بودم.   در نوشتنتان سبک خاصی دارید؟ آیا در زمان نوشتن مدام برمی‌گردید و اصلاح و بازخوانی می‌کنید یا درپایان این کار را انجام می‌دهید؟ من در لحظه می‌نویسم. اصلا برنمی‌گردم و بازخوانی نمی‌کنم. کمترین پاک‌نویس را در شعرها و آثارم دارم. به نظر من نوشتن و سرودن مانند آتشفشانی است که درلحظه فوران می‌کند، پایین می‌آید و بعد تبدیل به سنگ می‌شود و اینکه نویسنده برگردد و اصلاح کند مانند تراشیدن سنگ و حالت دادن به آن است که بسیار سخت است.   معولا روزتان را چگونه می‌گذرانید؟ از زمانی که قلبم را عمل کردم و باتری گذاشتم یعنی حدود 2 سال پیش همه وقتم را در خانه می‌گذرانم و فقط برای دکتر رفتن از خانه بیرون می‌روم. وقتی حالم خوب است صبح‌ها نقاشی می‌کشم و عصرها کتابی می‌خوانم و شب‌ها هم فیلم می‌بینم. البته مدتی پیش شروع به نوشتن رمانی کردم که یک فصل آن را نوشته‌ام و تصمیم دارم نقاشی را کمتر کنم و رمانم را تمام کنم.   چرا به نقاشی روی آوردید؟ بعد از مشکل قلبی که برایم ایجاد شد تاحدی دچار افسردگی شدم و دکتر گفت سعی کن کارهای جدید انجام دهی و تغییر رویه دهی. این شد که به نقاشی و کار با آبرنگ روی آوردم و الان روزی سه-چهار تا کار انجام می‌دهم.     نمایشگاه نقاشی احمدرضا احمدی نظرتان راجع به نقاشی‌هایتان چیست، آن‌ها هم مثل کتاب‌هایتان با استقبال روبه‌رو می‌شوند؟ نقاشی‌هایم را به آیدین آغاداشلو که از نقاشان و گرافیستان مطرح است نشان دادم و او تایید کرد. تایید آیدین برایم اهمیت داشت، چون او در این زمینه مهارت دارد. چندی پیش هم نمایشگاهی از نقاشی‌هایم برگزار کردم که همه تابلوها فروش رفت و با استقبال مردم روبه‌رو شد.  

Viewing all articles
Browse latest Browse all 8814

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>