خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)_عزتاله الوندی، نویسنده کودک و نوجوان: کلاس دوم راهنمایی بودم. در همان دوران نوجوانی سیر میکردم. خیلی از اتفاقات شورانگیز زندگیام را در همان روزها تجربه کردم. البته به جز لذت بچهدار شدن. شور نوجوانی و شوق دانستن باعث شده بود پول تو جیبی را صرف خرید کتاب کنم. کتابی خریدم به نام «بلوغ» کتاب ممنوعه نبود؛ یک ناشر در قم چاپش کرده بود. همان که مجموعه «جوانان چرا» را چاپ میکرد. میخواستم بدانم اتفاقاتی که در دوران نوجوانی در بدن میافتد، به چه دلیل است. پسرخالهام کتاب را دید و در یک چشم به زدن به پدرم گزارش داد. با کمک هم کتاب را از بالای کمد برداشتند و منِ بیچاره هم کتک مفصلی خوردم. این سزای رفتن در مسیر آگاهی بود. پیش از آن، چه قدر ترسیده بودم. اما بعدها فهمیدم که حقم بود بدانم.
امروز اما همه چیز آماده است برای آگاهی. از فضای نوشتاری گرفته تا فضای مجازی. به قول مادرم این روزها بچهها که به دنیا میآیند، یک مدرک دانشگاهی با خودشان دارند. با این همه، دانستن درباره مسائل جنسی، هنوز در کشور ما تابوست؛ تابویی که اگر دربارهاش لب به سخن باز کنیم صدای این و آن در میآید. از آدمهای متعصب گرفته تا آنها که ادعای تربیت دارند. برای همین است که بچههایمان بسیار آسیب پذیرند. از آن طرف هم اگر نویسندهایی در این باره داستانی بنویسد، برای گرفتن مجوز چاپ کتابش میباید سنگینی انواع مصیبتها و مرارتها را به دوش بکشد.
این نکته باعث تعجب و شگفتی است که مسوولان نهادهای فرهنگی نیز هنوز به ضرورت آگاهی بخشی درباره مسائل جنسی پی نبردهاند یا از مورد سوال گرفتن و بازخواست هراس دارند و قطعا در این گونه موارد پای ممیزی شدید متن به میان میآید.
هنوز در کتابهای درسی شجاعت بیان اینگونه موارد دیده نمیشود. وزارت آموزش و پرورش به این مسأله پی نبرده که اگر کودک و نوجوان ما آگاه نباشد، در تیررس آدمهای بداندیش قرار میگیرد. نوجوان و کودکی که نه در خانواده و نه در مدرسه یاد نگرفته «نه» بگوید، به راحتی میتواند مورد تعدی قرار بگیرد و قربانی نادانی ما بزرگترها شود. تنها زمانی میتوانیم با وجدان آسوده سر بر بالین بگذاریم که به کودکانمان یاد بدهیم دربرابر خواستههای غیر انسانی پایداری کنند.
باعث تأسف است که بچهها یاد نگرفتهاند اگر کسی به دروغ ادعای قدرت دارد، نمیتواند تهدیدهایش را عملی کند به همین دلیل از بیان برخی رازها به پدر و مادر خود هراس و پرهیز دارند. از طرفی خانوادهها نیز یاد نگرفتهاند با کودکان خود طوری رفتار کنند که آنها برای درد دل احساس راحتی کنند.
ما سوگوار اتفاقی هستیم که در دبیرستان معین رخ داد. اما این سوگواری تا کی ادامه خواهد یافت؟ آیا وقت آن نرسیده که به داستان نویسان اطمینان بدهیم که نوشتن درباره آسیبهای اجتماعی پیآمد نخواهد داشت؟ این ضربه کاری آیا باعث نشده که به خود بیاییم و چارهایی بجوییم؟
مسلما، چون خیلی از آگاهیها غیرمستقیم به مخاطب ارائه میشود، تاثیر داستان بهتر و دیرپاترخواهد بود. میباید از این پوست کهنه بیرون بیاییم و داستانهای تازهایی را خلق کنیم نه از جنس شنگول و منگول که ناخودآگاه به فرزندانمان میآموزد قربانی باشند. انگار هربار که این داستان را برای آنها روایت میکنیم، بهشان یادآوری میکنیم شما برای خورده شدن آفریده شدهاید.
نهادهای فرهنگی هم میباید از پوست کهنه خود بیرون بیایند و اگر به داستاننویسان در این مورد کمکی نمیکنند، جلوی پایشان سنگ نیندازند.
حالا سوگواری بس است به جای گریستن بر جنازه اخلاق بیاییم مسیر آگاهی کودکان و نوجوانانمان را هموار کنیم.