خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- ملیسا معمار: خیابان ژاندارمری نرسیده به فخر رازی همیشه مرا به یاد ناشران کودک و نوجوان مطرح و پیشکسوت حوزه کودک و نوجوانی مانند نشر قدیانی میاندازد، ناشری که با بیش از چهار دهه قدمت، علیرغم مشکلاتی که صنعت نشر دستخوش آنها شده، فعالیتش را از سال 1355 آغاز کرده و همچنان با قدرت و انگیزه به کارش ادامه میدهد و اکنون با سه هزار عنوان کتاب، جایگاه قابل قبولی در میان مخاطبان کودک و نوجوان دارد. همیشه کنجکاو بودم که نادر قدیانی چگونه نشر قدیانی را به این جایگاه رسانده و از کجا شروع کرده است، به این بهانه در یک روز گرم مردادماه به دفتر نشرش رفتم و او در گپوگفتی صمیمانه برایم از دوره نوجوانیاش گفت؛ از روزهایی که در مدرسه مجله پیک دانشآموز میفروخته و در مغازه پدرش کتابفروشی میکرده است. از آشناییاش با رضا هاشمینژاد، مهدی حجوانی و رضا رهگذر(محمدرضا سرشار) و مشکلاتی گفت که در نشر کودک با آن دست به گریبان است، که در ادامه میخوانید.
نخستین آشنایی شما با کتاب و نشر از چه زمانی و چگونه صورت گرفت؟
من متولد 6 فروردین 1333 در منطقه بوئینزهرا و منطقه خرقان و روستای چلنجر هستم. تا 5 سالگی در کنار پدر و مادر و اقوامم در روستا بزرگ شدم و از آنجایی که پدرم، به اصطلاح «پسرحاجی» بود، با پول پدربزرگم در غرب تهران در انتهای خیابان مالکاشتر که در آن زمان آریانا نامیده میشد زمینی را خریداری کرده و خانهای ساخته بود تا ما بتوانیم از روستایمان به تهران کوچ کنیم و در آنجا ساکن شویم. زمانی که من 5 ساله بودم این منزل را داشتیم و مدام از روستا به تهران رفت و آمد میکردیم. پدربزرگم مخالف کوچ ما از روستا به تهران بود و از این کار جلوگیری میکرد. چون در روستا ملک و املاک زیادی داشت و ترجیح میداد فرزندان و نوههایش در کنار خودش زندگی کنند. عملا از 5 سالگی تا 7 سالگی در بین روستا و تهران رفتوآمد داشتیم تا اینکه زلزله شهریور سال 1341 بوئینزهرا تخریب 90 درصد از ساختمان روستای ما و فوت عدهای از مردم از جمله خاله و پسرخالهام بهانهای شد تا رسما از شهریور سال 1341 به تهران کوچ کنیم و در زمین 150 متری را که شامل یک طبقه خانه و یک مغازه بود ساکن شویم.
با اینکه کلاس اول دبستان را در روستا خوانده بودم اما وقتی به تهران کوچ کردیم به دلیل شرایط زمانی و زلزلهای که رخ داده بود نتوانستیم تاییدیهای برای گذراندن دوره اول دبستان از روستا بگیریم و مجبور شدم دوباره در دبستانی در تهران کلاس اول را بخوانم. به همین دلیل همیشه در دوران ابتدایی یکسال از همکلاسیهایم بزرگتر بودم. همچنین بهخاطر اینکه زبان پدری من آذری بود، سالهای اول، دوم و سوم دبستان به سختی گذشت چون هم مجبور بودم زبان فارسی یاد بگیرم و هم درس بخوانم. تا اینکه به کلاسهای چهارم و پنجم رسیدم. در آن زمان در خیابان هاشمی، روبهروی مسجد علیاکبر، مدرسهای به نام ساسان وجود داشت که کلاس چهارم، پنجم و ششم را در این مدرسه درس میخواندم و چون اساسا ریاضی من نسبت به بقیه درسها قویتر بود زمانی که معلم ریاضی کاری داشت و نمیآمد به مدیر مدرسه خبر میداد که من به بچهها ریاضی تدریس کنم و مکرر این موارد اتفاق میافتاد اما برخلاف ریاضی نمراتم در سایر دروس اعم از تاریخ و اجتماعی و جغرافیا و ... ضعیف بود و با زحمت نمره قبولی میگرفتم.
زمانی که کلاس پنجم بودم روزی ناظم مدرسه مرا صدا زد و تعدادی مجله بهنام پیک دانشآموز به من داد و گفت اینها را به بچهها بفروش. در ابتدا خیلی متوجه نشدم که اینها چه چیزهایی هستند. روز اول تعدادی از آنها را به بچهها فروختم و باقیمانده را با خودم به خانه بردم و فردا دوباره برای فروش به مدرسه آوردم و این کار ادامه یافت و به این ترتیب من با خواندن این مجلات با شعر و داستان و ادبیات آشنا شدم. کلاس پنجم و ششم در همین مدرسه به صورت حرفهای مسئول فروش مجلات پیک بودم. در همین هنگام بود که روزی معلم ششم ابتدایی میخواست از ما امتحان بگیرد اما چون اغلب بچهها برگه امتحانی نداشتند معلم از من خواست از بچهها پول جمعآوری کنم و برگه امتحانی بخرم اما برخی از بچهها پول نداشتند و من برای اینکه بتوانم به تعداد همه دانشآموزان برگه امتحانی خریداری کنم مجبور شدم با فروشنده چانه بزنم و قیمت را پایین بیاورم. وقتی معلم از این جریان باخبر شد بسیار از این حرکت من خوشحال شد و مرا تشویق کرد و این نخستین جرقههای آشنایی من با روشهای خرید و فروش در بازار بود.
چه شد که به کتابفروشی روی آوردید؟
در آن سال با شروع تعطیلی تابستان و پایان تحصیلات ابتدایی و قبل از آغاز دوره دبیرستان، به صورت خودجوش و با راهنماییهای پدرم، در مغازه پدرم شروع به کار کردن کردم. مغازه خالی بود و تصمیم گرفتم کسب و کاری در آنجا ایجاد کنم. در ابتدا تعدادی مجله میخریدم و به همراه تعدادی کتاب تاریخ و جغرافیای کلاس پنجم که رنگی بود در مغازه فروختم و این شروعی بود برای فروش کتاب. در آن زمان اتوبوسهای دوطبقهای بودند که با یک بلیط ما را جابجا میکردند و به پارک شهر میبردند. روزی با پسرخالهام نعمت در اتوبوس نشستیم و به پارک شهر رفتیم. در بازار بینالحرمین تعدادی تابلوهای انتشاراتی مانند آسیا، امیرکبیر و ... توجهام را جلب کردند. وارد انتشارات آسیا شدم و تعدادی کتاب داستان ترجمه برای بچهها مانند «سیندرلا» و «شنل قرمزی» یا کتابهایی مانند «آیا ما مسلمان هستیم» توجهم را جلب کرد. به همراه نعمت دو بسته از این کتابها را خریداری کردیم و آنها را به مغازه بردیم. این کار باعث شد هم این کتابها را بخوانیم و هم بفروشیم.
بعد از پایان تعطیلات تابستان در دبیرستانی بهنام ستارخان که در انتهای خیابان مالکاشتر بود ثبتنام کردم و تصمیم گرفتم در کنار ادامه تحصیل به فروش کتاب در مغازه ادامه دهم. اما زمانی که درس شروع شد با اینکه معلمها در حال درس دادن بودند همه فکر و ذکر من در مغازه بود. سالهای اول و دوم دبیرستان را با 5 تا 7 تجدیدی به زور گذراندم. و در سوم دبیرستان یعنی زمانی که 14 ساله بودم عملا ترک تحصیل کردم و تصمیم جدی گرفتم که کار در مغازه را ادامه دهم. کمکم به خیابان ناصرخسرو رفتم و با انتشاراتی مانند معراجی، امیرکبیر، آسیا، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، انتشارات سروش، شناسنامه جیبی و خیلی ناشران دیگر آشنا شدم و بسیاری از کتابهای کودک و نوجوانپسند آن روز را خریداری کرده و در مغازه میفروختم.
رونق کسب و کارتان چگونه بود، آیا مردم از کتابهایی که عرضه میکردید، استقبال میکردند؟
رونق کسب و کارم خوب بود. به یاد دارم در همان زمان بود که به انتشارات مصطفوی در باب همایون برخورد کردم و کتابی به نام «آشپزی نشاط» را در آنجا دیدم. یک جلد از آن را به عنوان نمونه خریدم و به مغازه آوردم اما هنوز پشت ویترین نگذاشته بودم که فروش رفت و کمتر از یک هفته 50 تا 50 تا کتابهای انتشارات مصطفوی را میخریدم و در مغازه میفروختم و بسیار مورد استقبال جوانها و خانوادهها قرار میگرفت. این استقبال سبب علاقهمند شدنم به این شغل شد و تصمیم گرفتم در کنار کتاب، به فروش لوازم التحریر نیز بپردازم. در مسیر راه که برای خرید لوازم التحریر میرفتم و برمیگشتم به کتابفروشیهای مسیر راه توجه میکردم و در اوقات فراغت آنها را بررسی میکردم تا روشهایی را برای پیشرفت کارم از آنها بیاموزم.
چه زمانی تصمیم گرفتید انتشارات قدیانی را راهاندازی کنید؟
بعد از چندسالی که به فروش کتاب در مغازه پدرم میپرداختم حدودا 19 ساله بودم که باید به خدمت سربازی میرفتم. از سویی مغازه هم رونق خودش را پیدا کرده بود و به فروش قابل توجهی رسیده بودم و مقداری هم پسانداز در بانک داشتم. با تعدادی از دوستانم با اتوبوس به پایگاه نیرو هوایی در همدان اعزام شدیم. بعد از گذراندن دوره آموزشی طبق توصیه یکی از دوستان داییام، مرحوم علی محمد قدیانی، با انتقالم به تهران موافقت شد و به پایگاه نیرو هوایی در آخر خیابان پیروزی تهران منتقل شدم و در بخش پشتیبانی مشغول به کار شدم. سه ساعت از ورودم گذشته بود که فرمانده به سربازانی که ساکن تهران بودند مرخصی داد که ساعت 6 بعدازظهر از پادگان خارج شوند و ساعت 5 صبح فردا خودشان را معرفی کنند. من هم مرخصی گرفتم و خودم را از دورترین نقطه در شرق تهران به دورترین نقطه در غرب تهران رساندم که حدود سه ساعت طول کشید. اینکه مادرم چگونه لباسهای نظامی مرا شست و خشک و اتو کرد و من دوباره ساعت 5 صبح خودم را به پادگان معرفی کردم داستانی طولانی دارد. صبح روز بعد قرار بود سربازها را تقسیم کنند. در آن زمان تیمسار دادگر که رئیس تربیت بدنی نیروی هوایی بود و همسرش یک خانم امریکایی بود، وقتی لباسهای تمیز و اتوکشیده مرا دید از من خوشش آمد و از من درباره فعالیتهایم سئوالاتی پرسید و من هم شرح حالم را برایش توضیح دادم و او خوشش آمد و بهعنوان مسئول دفترش مرا به محل کارش برد. من در اتاق تیمسار کارهایش را انجام میدادم و تلفنها را جواب میدادم و در این 19 ماه تبدیل به یک نیروی اداری و پرسنلی شدم که صبح تا ساعت 2 در دفتر تیمسار بودم و بعدازظهرها هم به مغازه رسیدگی میکردم. گاهی اوقات هم که کارم در دفتر تیمسار طول میکشید به میدان بهارستان میرفتم و در انتشارات آسیا به سبب آشنایی که با آقای عطایی داشتم، مینشستم و کتابهای مختلف را تورق میکردم. کمکم توجهم نسبت به چیزهایی از نشر جلب شد. بعد از پایان خدمت سربازی، به کارم در مغازه پدرم کاملا رونق گرفته بود و کتابهای زیادی در آنجا عرضه میکردم بازگشتم و برادرهایم نیز در کسب و کار به من کمک میکردند. در تابستان 1354 زمانی که 21 ساله بودم یکی از سربازان هم دورهایام به نام مهدی مشایخی که نویسنده هم بود و میدانست من کتابفروشی دارم، کتابش را که در قم چاپ کرده بود به من هدیه داد. چند روز بعد کتاب دیگری را برای من آورد و من آن را در تابستان 1355 منتشر کردم و این آغاز فعالیت نشر قدیانی بود.
نخستین کتابی که چاپ کردید چه نام داشت؟
کتابی از مهدی مشایخی بود که ترجیح میدهم نامش را نگویم. من این کتاب را در شمارگان 10هزار نسخه منتشر کردم. در آن زمان در محل فعلی وزارت ارشاد اداره کتابی بود که ما کتابها را برای دریافت مجوز نشر به آنجا تحویل میدادیم و من کتاب را در آنجا ثبت کردم. در همان هنگام مرحوم سیدمحمدهاشم حسینی که امام جماعت مسجد محلهمان بود و از بستگان ما نیز بود، کتابچهای را که شامل گفتوگوهای آن روحانی بود به من داد و من بهعنوان دومین کتاب چاپ کردم.
پس آغاز فعالیت شما در حوزه بزرگسال بود؟
نه. من در آن سالها یکی از مشتریان انتشارات نسل جوان قم بودم که آیتالله مکارم شیرازی راهاندازی کرده بود و کتابهایی مانند «پرسشها و پاسخها» و «هزار راه در جستجوی خدا» را میخریدم و در مغازهام میفروختم که مربوط به گروه سنی نوجوان و جوان بود. آن دو کتابی هم که من چاپ کرده بودم در قد و قواره و جنس همین کتابها بود یعنی برای 17-18 سالهها.
بعد از شروع انتشار کتاب همچنان به کتابفروشی هم ادامه میدادید؟
در ابتدا فروش این کتابها و به چاپخانه رفتن و برگشتن برایم سخت بود و متوجه شدم کار نشر بسیار جدی است و مشکلات خاص خودش را دارد و از طرفی فروش کتاب هم در مغازه رونق پیدا کرده بود و برادرم، ناصر هم که دو سال از من کوچکتر بود، به سربازی رفته بود و فقط 6 ماه از خدمتش باقی مانده بود، بعد از پایان سربازی میتوانست در کتابفروشی کمکم کند. در نتیجه با پولهایی که از کتابفروشی در مغازه پدرم به دست آورده بودم مغازه 40 متری در جای خوبی از تهران خریدم و دکوراسیون بسیار زیبایی برای آن فراهم کردم اما متاسفانه عکسی از آن ندارم. این فروشگاه یکی از کتابفروشیهای پررونق و پرفروش من بود و کارم گرفت و توانستم دو کارمند استخدام کنم و علاوه بر کتاب انبوهی از نوشتافزار را هم خریداری کردم و میفروختم. این فروشگاه را کتابفروشی شماره یک قدیانی نامیدم و مغازه پدرم را که برادرم ناصر اداره میکرد و در آن زمان تازه از سربازی برگشته بود، را فروشگاه شماره دو قدیانی نامگذاری کردم تا مشتریانم پراکنده نشوند و برادرم آنها را به کتابفروشی شماره یک راهنمایی میکرد تا اینکه بالاخره کتابفروشیای که در مغازه پدرم راه انداخته بودیم جمع کردیم و برادرم ناصر آنجا را تبدیل به طلافروشی کرد. بعد از آن کتابفروشی را جدی گرفتم و بعد از آن فروشگاه دیگری در آریاشهر خریداری کردم و خانه سه طبقهای هم در همانجا خریداری کردم که یک طبقه برای من یک طبقه برای ناصر و یک طبقه برای پدرم بود.
از چه سالی به طور جدی به انتشار کتاب پرداختید؟
سال 61 که برادرم ناصر شهید شد احساس کردم کتابفروشی برای من کم است. علاقه به نشر در من افزایش یافت و جواز اتحادیه کتابفروشان و ناشران را گرفتم. البته خیلیها در آن زمان جواز اتحادیه نوشتافزارفروشان را گرفتند که سود مالی زیادی برایشان در پی داشت و سهمیه میگرفتند اما ما هیچگونه سهمیهای نداشتیم. در آن زمان با دوستی به نام قدرتالله صلح میرزایی آشنا شدم که هماکنون یکی از کارگردانان و تهیهکنندگان سینما برای کودکان و نوجوانان است. او در آن زمان کارمند امور تربیتی آموزش و پرورش بود و حدود 7 کتاب کودک نوشته بود که آنها را برای چاپ به من داد. مانند «بازی و ریاضی» و «تصمیم آخر». و این نقطه جدی آغاز کار من در نشر بود.
پس شروع جدی کار شما در نشر با کتابهایی برای کودکان بود؟
بله اولین کتابهایی که در سال 1355 منتشر کردم در حوزه نوجوان و جوان بود و بعد از آن هم که کتابهای کودک قدرتالله صلح میرزایی را منتشر کردم اما آغاز کار من در حوزه نشر کودک و نوجوان به صورت جدی در سال 61 و در حوزه خردسال بود.
شروع فعالیتتان در حوزه کتاب بزرگسال از چه زمانی بود؟
خیلی دیر اقدام به انتشار کتاب در حوزه بزرگسال پرداختم که حدودا بعد از چاپ صد عنوان کتاب کودک و نوجوان بود.
علاقه شما بیشتر به حوزه کودک و نوجوان بود یا بزرگسال؟
حوزه نشر قبل از انقلاب با حوزه نشر بعد از انقلاب تفاوت بسیار زیادی دارد اساسا در نشر قبل از انقلاب قالب ناشران از کتابفروشی به نشر رسیدند. مانند مدیر نشر امیرکبیر. من هم جزء همان ناشران بودم. همچنین به دلیل اینکه در مدرسه به فروختن مجلات اقدام میکردم و خواندن این مجلات از یک سو و فروش لوازمالتحریر در مغازه و مراجعه بچهها به من برای خرید لوازمالتحریر و کتاب داستان، خود به خود با بچهها بزرگ شدم و به این گروه سنی علاقه پیدا کردم. به همین دلیل در سال 1361 که با قدرتالله صلح میرزایی آشنا شدم 8 عنوان کتاب برای کودکان چاپ کردم و در کنار آنها نیز کتابهایی مانند جزء سیام قرآن و سوره انعام را چاپ میکردم که باز هم به کودکان و نوجوانان مربوط میشد و کم کم تعداد کتابهایم به حدود 20 عنوان رسید.
بجز قدرتالله صلحمیرزایی در آغاز کارتان با چه نویسندگان دیگری کار میکردید؟
سال 1361 تا 1365 اوج ادبیات کودک و نوجوان کشورمان بود. در آن زمان نویسندههای بزرگی مانند شکوه قاسمنیا و جعفر ابراهیمی شاهد حضور داشتند. قبل از انقلاب من فقط اسم مصطفی رحماندوست، عباس یمینی شریف، پرویز کلانتری و رضا رهگذر را شنیده بودم. غیر از اینها نویسنده کودک و نوجوان دیگری را نمیشناختم. تا اینکه در دهه اول انقلاب تعداد زیادی از این نویسندگان کودک و نوجوان و تصویرگران شکوفا شدند. بعد از 8 عنوان کتابی که از صلح میرزایی در آن سالها چاپ کرده بودم، با 6 نویسنده خوب دیگر نیز کار کردم و «افسانه اژدها و آب» از محمدرضا بایرامی و «من فکر میکنم» از شهرام شفیعی، «با یک گل بهار نمیشود» سوسن طاقدیس، «خلبان کوچولو» داوود غفارزادگان و ... از آثاری بودند که بعد از آن در نشر ما منتشر شد. همچنین محمدعلی بنیاسدی، احمد وکیلی، علی خدایی و همه آنهایی که امروزه حرفی در حوزه تصویرگری دارند در آن زمانهایی که شروع کارشان بود با ما کار میکردند. الان تعداد نویسندگان و تصویرگرانی که با ما کار میکنند به 500 نویسنده و تصویرگر میرسد.
چقدر در نشرتان به ویراستاری آثار اهمیت میدادید؟
در آن زمان انتشارات پیام آزادی با مدیریت مصطفی زمانی و محمدرضا علیان جاسبی رونق زیادی در حوزه کتابهای کودک و نوجوان و بزرگسال داشت و در زمانی که من 20 عنوان کتاب منتشر کرده بودم انتشارات پیام آزادی 200 عنوان کتاب داشت و من هم کتابهایم را برای فروش به آنها میدادم. در اثر این رفت و آمدها یک روز محمدرضا علیان جاسبی به من گفت رضا رهگذر کتابهایت را دیده و گفته کتابهایی که قدیانی چاپ میکند ضعیف است. سپس جستوجو کردم و متوجه شدم که میتوانم رضا رهگذر را در حوزه هنری پیدا کنم. در حوزه هنری با محمدرضا بایرامی، رضا رهگذر و مهدی حجوانی آشنا شدم و از رضا رهگذر درباره دلیل ضعف کتابها سئوال پرسیدم و او جواب داد منظورم از ضعیف بودن این است که ویراستاری خوبی روی کارها انجام نشده و چون بچهها در گروه سنی حساسی قرار دارند بهتر است کتابها را با ویرایش برای آنها منتشر کنیم. نصحیت رهگذر به دلم نشست و مرا به فکر فرو برد و دنبال کسی میگشتم که در کارهای نشر با او مشورت کنم و از محمدرضا رهگذر خواستم کسی را بهعنوان مشاور به من معرفی کند و او محمدرضا بایرامی را به من معرفی کرد و ما یکسالی را با هم همکاری کردیم. من در آن تاریخ در خیابان ناصرخسرو مغازهای خریده بودم در کوچه حاج نایب و مغازه غرب تهران در آریاشهر را هم به آقای شیرنژاد سپرده بودم و خودم در مغازه ناصرخسرو فعالیت میکردم. مدتی بعد از آن ساختمانی در خیابان فروردین کوچه حقیقت خریداری کردم و در آنجا مستقر شدم و مغازه ناصرخسرو را تعطیل کردم و فقط مغازه غرب تهران بهخاطر گردش مالی و فروش نقدینگی خوبی که داشت برپا بود. در رفت و آمدهایی که با محمدرضا بایرامی با دفتر نشر ما داشت حدود 50 عنوان کتاب از او مانند «افسانه اژدها و آب» و «من فکر میکنم» اثر شهرام شفیعی و «اگر ببارد باران» اثر مصطفی جمشیدی را چاپ کردم. و در این زمان تعداد عناوین من به 70 عنوان رسید.
بعد از رفتن محمدرضا بایرامی درزمینه کتابهایتان با چه کسی مشورت میکردید؟
یکسال بعد از همکاری با محمدرضا بایرامی گذشت، همکاری مهدی حجوانی با ما شروع شد و کمی بعد از آمدن مهدی حجوانی، همکاری محمدرضا بایرامی با ما به خواست خودش به پایان رسید. ماجرا از این قرار بود که در آن زمان روبهروی منزل ما در آریاشهر خانوادهای به نام هاشمینژاد زندگی میکردند که پسر آنها رضا (مدیر نشر افق) با برادر من در مسجد رفت و آمد میکردند و دوست بودند. یک روز صبح که آنها عازم جبهه بودند من آنها را به پادگان عشرتآباد رساندم. دقیقا یک هفته بعد از آن روز برادرم شهید شد و رضا هاشمینژاد هم تیر خورد و در بیمارستان بستری شد. از آن زمان دوستی من با رضا هاشمینژاد شروع شد و ادامه پیدا کرد. سال 68 رضا هاشمینژاد به من گفت که به همراه دوستش مهدی حجوانی که در آن زمان مسئول بخش کودک و نوجوان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود تصمیم دارد وارد حوزه نشر شود. من و آقای هاشمینژاد که در آن زمان یک موتور داشت به هم پیوستیم و با توجه به اینکه او تحصیلکرده بود و در آن زمان لیسانس داشت در مشکلاتی که من در زمینه مسائل علمی و دانش داشتم مرا راهنمایی میکرد و من هم در زمینه کتابفروشی، کتابخانه، بازار نشر و فروش او را راهنمایی میکردم. این دوستی تا سال 72 ادامه یافت و من اتاقی در ساختمان خودم به رضا هاشمینژاد داده بودم و مهدی حجوانی هم عملا هم مشاور من بود و هم رضا هاشمینژاد. بعد از مدتی رضا هاشمینژاد از ساختمان ما رفت و کارش را در جای دیگری ادامه داد اما از آن سال تابهحال همکاری مهدی حجوانی با ما قطع نشده و همچنان یک روز در هفته بهعنوان مشاور به دفتر ما میآید و 28 سال است که با ما همکاری دارد، به همراه حسین فتاحی. و کتابهایی که چاپ میشود از فیلتر آنها میگذرد. با آمدن مهدی حجوانی سیل عظیمی از کارها به دفتر نشر سرازیر شد و نویسندگان زیادی با ما همکاری کردند.
پس ویراستاری آثار از سوی محمدرضا بایرامی انجام میشد؟
با ورود محمدرضا بایرامی در یک سالی که اینجا فعالیت میکرد کتابها را میخواند، کارشناسی میکرد و ویراستاری سطحی نیز انجام میداد با حضور مهدی حجوانی کار را با جدیت بیشتری انجام دادیم و همکاری ما با گرافیست و تصویرگر و ویراستار در دفتر نشر بیشتر شد. مثلا در اثر همین بررسیها در همان سالهای اولیه از تجدید چاپ 30 تا 40 عنوان از کتابها خودداری کردیم، اما این کتابها هنوز در آرشیو موجود است. و از آن سال به بعد ویراستاران زیادی را تربیت کردیم و در حال حاضر در نشر قدیانی مسئول گرافیک و همچنین بخش فرهنگی داریم که 25 نفر در آنجا برای آمادهسازی کتاب کار میکنند و یک روز در هفته هم کتابهایی را که هر هفته به دستمان میرسد بررسی میکنیم.
تا به حال چه تعداد کتاب منتشر کردهاید؟
تابهحال حدود سههزار عنوان کتاب منتشر کردهایم که اغلب آنها در حوزه کودک و نوجوان است. البته لابهلای آنها کتابهای بزرگسال پراکندهای در حوزه عمومی مانند کلیات سعدی یا ترجمه نهجالبلاغه علی موسوی گرمارودی یا ترجمه قرآن را نیز منتشر کردهایم که تعداد آنها به حدود 200 عنوان میرسد.
آیا فکر میکردید روزی تعداد کتابهایتان به سه هزار عنوان برسد؟
زمانی که حدود 10 عنوان کتاب چاپ کرده بودم در رویاهایم فکر میکردم روزی تعداد کتابهایم به 200 عنوان برسد و هرگز فکر نمیکردم که روزی تعداد کتابهایم به 3هزار عنوان برسد. از سویی به دلیل اینکه من دو سال در نیروی هوایی کار میکردم. تقریبا این دوسال بهترین دستاورد من از دوران سربازی یادگرفتن مسائل مربوط به بایگانی و کارهای دفتری و اداری بود و این مساله کمک زیادی به نشر من کرد. به یاد دارم در آن سالها برای کتابهایم کد درست کرده بودم مثلا 61/101 یعنی 61 سال چاپ اول این کتاب است و 101 یعنی اولین عنوان کتاب من که از 100 شروع کرده بودم. و اگر به فهرست ما مراجعه کنید این بزرگترین سندی است که چاپ اول تمام کتابهای ما در آن وجود دارد.
چه نویسندگان گمنامی را در طول این سالها به بازار نشر معرفی کردید؟
نویسندگان مختلفی بودند که نخستینکارهایشان در نشر قدیانی چاپ شد. از جمله این نویسندگان میتوانم به شهرام شفیعی اشاره کنم که نخستین کارش را در نشر قدیانی منتشر کردیم و در حال حاضر از نویسندگان خوب کشور است. اولین کتاب او به نام «من فکر میکنم» از سوی نشر قدیانی منتشر شد که هنوز هم جزء آثار خوب به شمار میرود. قدرتالله صلح میرزایی هم از نویسندگانی بود که نخستین کتابهایش در نشر قدیانی منتشر شد. نویسندگانی هم بودند که فقط یک کتاب چاپ کردند و بعد هم رفتند و ماندگار نشدند اما از پدیدآورندگانی که ماندند و رونق پیدا کردند میتوانم به مریم اسلامی اشاره کنم که نخستین کارهایش را در انتشارات قدیانی منتشر کردیم. او در کانون پرورش فکری مشهد فعال بود و کسی او را نمیشناخت. ما کارش را به عنوان «دوازده لالایی تابستانه و زمستانه» چاپ کردیم. سپس از مشهد به تهران آمد و الان از جمله شاعرهای شناخته شده است.
آیا نویسندگانی که زمانی با شما کار میکردهاند و به تدریج معروف شدهاند، هنوز هم به کارشان با شما ادامه میدهند یا بعد از معروف شدن به سراغ ناشران دیگر رفتهاند؟
بعضی از آنها ماندهاند برخی رفتهاند. مثلا شهرام شفیعی فقط پنج یا شش عنوان از نخستین کتابهایش را ما منتشر کردیم و دیگر با ما همکاری نکرد. البته از نویسندگانی که از سالهای اولیه شروع کارشان با قدیانی همکاری داشتند میتوان به مژگان شیخی و حسین فتاحی اشاره کنم که غالب کارهایشان را در انتشارات قدیانی منتشر کردهایم و هنوز هم با ما همکاری میکنند یا شکوه قاسمنیا که سالهای سال است با ما همکاری میکند و کتابهایش را منتشر میکنیم.
در زمان گذشته معمولا کتابهایی که منتشر میکردید، چگونه بدستتان میرسید؟
من اساسا به هیچ نویسندهای نگفتم که با من همکاری کند و به هیچ نویسندهای برای گرفتن کار مراجعه نکردهام. هر نویسندهای که با ما کار کرده خودش به ما مراجعه کرده است. من دو ویژگی دارم که در نشر به آن پایبندم. نخست اینکه به هیچ نویسندهای نگفتهام که به من کار بده اما به بسیاری از تصویرگران سفارش کار دادم دوم اینکه ناشران معمولا ویزیتوری دارند که برای تبلیغات به مغازهها میروند اما من هیچ وقت ویزیتوری نداشتم. ما در دفتر کارمان نشستهایم و خریداران و مخاطبان به ما مراجعه میکنند و کتابهایمان را میخرند.
چگونه نویسندگان را مجاب میکنید تا به همکاری با شما ادامه دهند؟
این که ما نویسندهای را مدام ببینیم و با او صحبت کنیم و به او بگوییم که منتظر کارهای بعدیاش هستیم یعنی تمایل برای ادامه همکاری داریم و نیازی به پیگیری بیشتر نمیبینم. مثلا مژگان شیخی و علی موسوی گرمارودی خودشان به دفتر ما مراجعه کردند و ارتباطی شکل گرفت و همکاری ادامه پیدا کرد.
با توجه به ارتباطات و گفتوگوهایی که با نویسندگان دارید قطعا درد و دلهایی هم با شما کردهاند، به نظر شما مهمترین درد دل نویسندگان چیست؟
بزرگترین درد و دل نویسندگان کودک و نوجوان قیمتهای کم، شمارگان پایین، مشکلات زندگی و حقالتالیف کم است. متاسفانه نویسندگی به خاطر مشکلات اقتصادی شغل دوم یا سوم نویسندگان است و کمتر پیش میآید نویسندگی شغل اول آنها باشد. من بیش از 20 سال است که مهمترین فعالیتم کار فرهنگی در حوزه نشر است. عضو اتحادیه ناشران و کتابفروشان بودهام. رئیس انجمن فرهنگی ناشران کتاب کودک هستم و در تمام کمیسیونهای وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی حضور دارم و عملا دفتر نشر مرا یک تیم میچرخاند. و در طول 30 سالی که کارفرما بودم 35 کارمند دارم و تعداد افرادی که آمدهاند و رفتهاند به 150 نفر نمیرسد که این نشاندهنده ثبات کارمندی است و الان کارمندهای بالای 20 سال سابقه کار در دفتر نشر دارم.
ارتباطتان با نویسندگان و تصویرگران چگونه است؟
در طولسالهایی که در نشر فعالیت کردهام همیشه تلاش کردهام تعامل خوبی با نویسندگان و تصویرگران داشته باشم و با آنها کنار بیایم و برخلاف بسیاری از ناشران که پروندههای زیادی از اختلاف و شکایت در دادگاههای مختلف دارند من هیچ پروندهای در این زمینه مبنی براختلاف و شکایت با نویسندگان و تصویرگران ندارم. افتخار من این است که همیشه با همه نویسندگان ارتباط خوبی داشته و دارم مثلا هرگز کتابی از هوشنگ مرادی کرمانی منتشر نکردهام اما هربار که یکدیگر را میبینیم، احترام میگذاریم.
از خاطراتتان با نویسندگان برایمان بگویید؟
کارکردن با نویسندگان تلخیها و شیرینیهایی دارد که نمیخواهم به تلخیهای آن اشاره کنم. یکی از خاطراتم برمیگردد به روزی که محمدرضا یوسفی به دفتر نشر ما آمد و گفت کتابی دارم که شامل 20 مثل و متل است و از من خواست که آن را چاپ کنم. این کتاب را در اوقات فراغتم خواندم سپس به محمدرضا یوسفی گفتم که آیا باز هم از این متلها و مثلها داری و او گفت 10 تا مثل و متل دیگر هم دارم و از او خواستم آنها را نیز برایم بیاورد تا بخوانم. بعد به او گفتم که در این متلها و مثلها قصهای درباره حسنی به مکتب نمیرفت دارید که قصه خوبی است یکی دیگر از این قصهها را نیز قدری تغییر بده و به داستانی از حسنی تبدیل کن که آن هم شد «حسنی را خواب برده». من این مثلها و متلها را تبدیل به مجموعهای دو جلدی کردم به نام «قصههای حسنی» که نخستین جلد آن «حسنی به مکتب نمیرفت و 19 مثل و متل دیگر» و دومین جلد آن «حسنی را خواب برده و 11 مثل و متل دیگر» نام داشت. تصویرگری و صفحهآرایی این کتابها حدود یک سال طول کشید و بعد از اینکه چاپ شد با استقبال معمولیای روبهرو شد که برایم راضیکننده بود.
بعد از آن کتابها را به مژگان شیخی نشان دادم و گفتم با این موضوعات برایم داستان بنویس و دو کتاب هم از مژگان شیخی با همان روش تصویرگری و منتشر کردم. بعد از آن از محمدرضا شمس هم خواستم دو کتاب دیگر به همین روش برایم جمعآوری کند و آنها را نیز چاپ کردم که نهایتا 6 کتاب شد. سپس آنها را در قالب مجموعهای به نام قصههای حسنی شامل 72 قصه منتشر کردم. این کتاب به دلیل اینکه عامیانه بود و نویسندگان دهه 60 برای نوشتن آرامش بیشتری داشتند و قلم بهتری هم داشتند مورد استقبال قرار گرفت. و با توجه به اینکه 20 سال از انتشارش گذشته 20 بار تجدید چاپ شده است. همچنین 15 سال پیش در معاونت فرهنگی وزارت ارشاد جلسهای با حضور احمد مسجدجامعی تشکیل شد، همه ناشران از آموزش و پرورش درخواست داشتند که کتابهایشان خریداری شود اما من در آن جلسه گفتم که ما توقعی برای خرید کتاب از شما نداریم اما حمایتتان را در کتابهای درسی دوره ابتدایی با معرفی برخی از آثار ما اعمال کنید و این کار ادامه پیدا کرد و این اثر در پشت کتاب درسی به عنوان کتاب پیشنهادی برای مطالعه به بچهها معرفی شد. حالا که 20 سال از چاپ مجموعه قصههای حسنی میگذرد تصمیم دارم از همین نویسندگان بخواهم تا مجموعه دوم قصههای حسنی را بنویسند و این خاطره خوبی است که من از این کتاب دارم.
خاطره دیگری هم دارید؟
یک روز هم مژگان شیخی در دفتر قدیانی بود، از او خواستم 365 قصه برای 365 روز سال برای کودکان بنویسد که حجم کمی داشته باشند. او قبول کرد علیرغم اینکه حسین فتاحی به او گفت امکانپذیر نیست. بعد از مدتی 365 قصه برای من آورد و عطیه سهرابی آنها را نقاشی کرد و فرشید شفیعی هم آنها را صفحهآرایی کرد و کتاب رحلی 800 صفحهای با قیمت 25هزار تومان منتشر کردیم. این کتاب، کتاب سال شد و جوایز مختلف دیگری را نیز از آن خود کرد و تلویزیون از من اجازه گرفت تا قصههای آن را هر شب برای بچهها بخواند. در حال حاضر این کتاب با قیمت 110هزار تومان تجدید چاپ میشود اما هرساله 200 تا 300 جلد از آن فروش میرود. این کتاب، مرجعی برای خانوادههاست تا هر شب قصهای برای فرزندانشان بخواند. من از این ابتکارات در نشرم زیاد استفاده کردهام.
از بین آثاری که منتشر کردید اولین کتابی که با استقبال زیادی مواجه شد و شما را به ادامه کار و فعالیت در نشر علاقهمند کرد چه کتابی بود؟
همان کتابهایی که از آقای صلح میرزایی گرفتم و منتشر کردم و با شمارگان 20 تا 30هزار نسخه منتشر میشد و استقبال خیلی خوبی از سوی مخاطبان صورت میگرفت. همانها مرا علاقهمند کرد که فعالیتم را به عنوان ناشر کودک و نوجوان ادامه دهم. بعد از کتابهای صلح میرزایی وقتی سایر کتابها را منتشر کردم با اینکه تیراژ کتابها به 3تا 5هزار نسخه کاهش یافته بود اما با این تفکر که در حال انجام یک کار فرهنگی هستم این کار را ادامه دادم تا سال 1371 که به عنوان ناشر نمونه از سوی کانون پرورش فکری انتخاب شدم و به ادامه کار دلگرم شدم. در سال 1372 از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به عنوان ناشر نمونه انتخاب شدم و باز هم دلگرمتر شدم و متوجه شدم روندی را که انتخاب کردهام روند درستی است. در حال حاضر از 3هزار عنوان کتابی که منتشر کردهام 500 عنوان زنده است، اما همین 500 عنوان مرا سرپا نگهداشته است.
از بین این 3هزار عنوان کتابی که تا به حال منتشر کردهاید به کدامیک علاقه بیشتری دارید؟
من بیش از هزار عنوان کتاب تالیفی دارم و تقریبا به همه کتابهای تالیفی که منتشر کردهام علاقه دارم. 90 درصد آنها فکر و اندیشه خودم بوده که به نویسندگان پیشنهاد دادهام مانند مجموعه 365 قصه برای 365 روز سال که مژگان شیخی نوشته و آن را بسیار دوست دارم. همچنین به سه نویسنده پیشنهاد دادم که 366 قصه برای کودکان بنویسند و برای تصویرگری آن یک تیم 50 نفره از تصویرگران انتخاب کردم و 52 کتاب به نام کتابهای نارنجی منتشر کردم و شامل قصههایی برای 52 هفته سال هستند و برای هر هفته یک کتاب که شامل 7 قصه است برای بچهها تالیف شده. علاوه بر این این داستانها را در قالب یک کتاب رحلی بزرگ بهعنوان 366 قصه برای کودکان منتشر کردهام. که برگزیده جایزه جلال شد. همچنین از سفرهایی که به کشورهای مختلف داشتهام کتابهایی را آوردهام و ترجمه آن را برای بچهها منتشر کردهام.
اگر بخواهید کتابی را برای هدیه دادن یا مطالعه پیشنهاد دهید، کدام کتاب را انتخاب میکنید؟
کتابهایی که گفتم را میتوانم پیشنهاد دهم. همچنین مجموعه 12 جلدی «قصههای کوچک برای بچههای کوچک» که 3 یا 4 قصه آن را شکوه قاسمنیا تالیف کرده و بقیه آن با کمک سایر نویسندگان تالیف شده را نیز برای مطالعه پیشنهاد میدهم. این مجموعه نیز از آثاری است که وارد لیست کتابهای پیشنهادشده آموزش و پرورش شده است. همچنین همه قصههای این مجموعه در قالب مجموعه «64 قصه برای کودکان» نیز منتشر شده است و از جمله کتابهای موفق نشر ماست که با استقبال روبهرو شد.
آیا پیش آمده نویسندهای کتابی را برای چاپ به شما پیشنهاد دهد و شما برخلاف میلتان از چاپ آن امتناع کنید؟
بله، در سال 70 کتابی به نام «شیرینتر از عسل» را یکی از نویسندگان نوشته شده بود و تصویرگری آن را فیروزه گلمحمدی انجام داده بود. این کار در انتشارات نگار تهیه شده بود و کار فوقالعاده خوبی بود و نویسنده بعد از اینکه فعالیت انتشارات نگار متوقف شده بود آن را برای چاپ نزد من آورد. اما چون اول فعالیتم بود و چاپ آن کتاب نیز مستلزم صرف هزینه بسیار زیادی بود چاپ آن را قبول نکردم اما خیلی دلم میخواست آن کتاب را چاپ کنم. متاسفانه بزرگترین مشکلی که در صنعت نشر ما وجود دارد متاسفانه برخی افراد بدون توجه به هزینههای مالی و محاسبات اقتصادی وارد حوزه نشر میشوند در حالی که این کار نیازمند محاسبات دقیق و حسابشده مالی است که میتواند ناشر را سرپا نگهدارد. به همین دلیل است که ما در دفتر نشر شورای بررسی داریم که کتابها را کارشناسی میکنیم و کتابهای مناسب را برای چاپ انتخاب میکنیم. و برخی کتابها را رد میکنیم.
آیا نویسندهای بوده که دوست داشته باشید از او کتابی منتشر کنید اما موفق نشده باشید؟
حدود 30 سال پیش خیلی دوست داشتم با رضا رهگذر و محمد میرکیانی کار کنم که نشد. اما بعدا از همه اینها کتاب چاپ کردم. مثلا 22 سال پیش کتاب «تنتن» محمد میرکیانی را منتشر کردم که با استقبال زیادی روبهرو شد.
آیا پیش آمده که کتابی که در کودکی یا نوجوانی به آن علاقه زیادی داشتهاید را پیدا کنید و دوباره آن را با ویرایش جدید منتشر کنید؟
نه. در زمان کودکی و نوجوانی من کتابی به این شکل وجود نداشته اما در نشرم حدود 15 سال قبل به این نتیجه رسیدم که درباره بچههای خردسال و مسائل ادراری بچهها کتابی در ایران کار نشده است. در اروپا به بیش از 50 کتابفروشی مراجعه کردم و کتابهایی در این زمینه پیدا کردم و به ایران آوردهام و به مترجم دادم تا ترجمه کند ترجمه آنها را به شکوه قاسمنیا دادم تا براساس آنها برای بچهها شعر بگوید و باعنوان کتابی بهنام «مامان بیا جیش دارم» منتشر شد. و تا به حال شاید بیش از 500هزار نسخه فروش رفته باشد. و بیش از 20 ناشر از این کار ما تقلید کردهاند و با همین عنوان نیز کتاب را منتشر کردهاند.
کتابهای شما سالهاست که با عنوان «بنفشه (واحد کودک و نوجوان انتشارات قدیانی)» منتشر میشود، چرا اسم دیگری را به «نشر قدیانی» اضافه کردید؟
در سال 1365 متوجه شدم تلفظ اسم انتشارات قدیانی برای بچهها مشکل است اما به دلیل اینکه نام قدیانی شناخته شده بود و قابل تغییر نبود تصمیم گرفتم نام بنفشه را به عنوان واحد کودک و نوجوان انتشارات قدیانی انتخاب کنم. در آن زمان تنها ناشری که کتابهایش را تحت نام شکوفه منتشر میکرد نشر امیرکبیر بود که شکوفه وابسته به انتشارات امیرکبیر بود. اما چون من از کلمه وابسته خوشم نمیآمد تصمیم گرفتم به جای وابسته عنوان واحد کودک و نوجوان انتشارات قدیانی را انتخاب کنم و در سال 65 این کار را انجام دادم. امروزه غالب کتابهای ما با همین نام منتشر میشود و الان بیش از 50 ناشر کودک و نوجوان از این کار من تقلید کردند و کتابهایشان را تحت عنوان واحد کودک و نوجوان منتشر میکنند. که این کار به نوعی فرهنگسازی محسوب میشود.
با توجه به سالها فعالیتی که در حوزه نشر داشتهاید، به نظر شما نشر کودک و نوجوان در سالهای اخیر نسبت به دهههای گذشته دستخوش چه تغییر و تحولاتی شده است؟
از مهمترین تغییراتی که در این 40 سال در حوزه نشر صورت گرفته این است که نویسندگان امروز خیلی بیحوصلهتر از نویسندگان دهه اول انقلاب هستند. خیلی سطحی مینویسند. بیحوصله شدهاند و به نظر کارشناسان کمتر توجه میکنند از سویی نویسندگان قدیمی حرفهایتر شدهاند به حوزه بزرگسال ورود پیدا کردهاند و غالب نویسندگان بزرگسال امروز نویسندگان کودک و نوجوان دهه 60 بودهاند. در حوزه ترجمه هم بسیاری از مترجمان جوان و تازهکار که با استفاده از اینترنت ترجمه میکنند، وارد این حوزه شدهاند و خودشان را مترجم میدانند. روزانه بیش از 5 یا 6 ایمیل از سوی نویسندگان یا مترجمان جوان و نوقلم به دست من میرسد که اگر در آنها عمیق شوید میبینید چیزی از آنها بیرون نمیآید اما با این وجود، سال گذشته حدود 30 اثر از همین کتاب اولیها را خواندم و کارهایشان برای چاپ آماده میشود. از طرفی امروزه تعداد ناشران بیش از اندازه زیاد شده که به نشر کودک و نوجوان ضربه میزند. 90 درصد تولید کتاب کشور دست 100 ناشر است و بقیه نقش خیلی کمی دارند.
نظرتان درباره ورود ناشران حوزه بزرگسال و ناشران حوزه کمکآموزشی به حوزه کودک و نوجوان که اخیرا نیز رو به افزایش است، چیست؟
در حوزه بزرگسال کمتر ناشری را میشناسم که اخیرا وارد حوزه کودک و نوجوان شده باشد. البته ناشران بزرگسالی هستند که فعالیت عمدهشان در حوزه بزرگسال است و بهخاطر دلشان تعدادی کتاب نیز برای بچهها منتشر کردهاند. و مشکلی در این زمینه نمیبینم چون حوزه این ناشران عمومی است و کودک و نوجوان نیز جزء موضوعات عمومی است. اما مشکل اصلی، ناشران کمک درسی و آموزشی هستند که صرفا به عنوان یک تجارت وارد این حوزه شدهاند و در این دو دهه کتابهای آموزشی بسیاری منتشر کردهاند و مخاطبان را به مدرکگرایی سوق دادهاند و سطح علمی فارغالتحصیلان را پایین آوردهاند. از طرفی چون این دسته از ناشران نگران این هستند که کنکور به تدریج ممکن است برچیده شود و به آنها هم بهایی داده نشده در حالی که ناشران کودک و نوجوان برای خود جایگاه و اعتباری در سطح کشور دارند، با پولهایی که در دست دارند با تقلید از تعدادی ناشر موفق در حوزه کودک و نوجوان وارد این حوزه شدهاند و متاسفانه 99 درصد آثاری که منتشر میکنند ترجمه است، بدون اینکه توجهی به کیفیت ترجمه مطالب داشته باشند و اغلب این ترجمهها از سوی گروههای ترجمه در فرصتزمان اندک انجام میشود. و این ضربهایی است که به حوزه نشر کودک و نوجوان وارد کردهاند و با تبلیغات گستردهای که دارند نیز توجه خانوادهها به آنها جلب شده است اما ممکن است مخاطبان الان استقبال کنند اما بهتدریج متوجه ضربهای که این ناشران وارد کردهاند، خواهند شد و معمولا این ناشران نمیتوانند ناشران موفقی در صنعت نشر کودک و نوجوان باشند. و من به آنها توصیه میکنم کیفیت مطالبشان را افزایش دهند و گروه ویرایششان را جدیتر بگیرند.
چقدر با جمله «ناشران روز به روز پولدارتر و نویسندگان روز به روز فقیرتر میشوند» موافقید؟
در حوزه نشر کودک و نوجوان ناشرانی هستند که حدود 30 تا 40 است در نشر کودک و نوجوان فعالیت میکنند همچنین نویسندگانی هستند که در دهههای 60 و 70 در حوزه کودک و نوجوان شکوفا شده و حقالتالیفهای خوبی گرفتهاند. اگر تعداد ناشران کودک و نوجوانی را که در این حوزه کار کرده و به جایی رسیدهاندبشمارید به انگشتان دو دست نمیرسند اما تعداد نویسندگان کودک و نوجوانی که از این حوزه به جایی رسیدهاند به بیش از 50 نفر میرسد. من 50 سال است که در حوزه کودک و نوجوان کار میکنم از طرفی پدر من خانزاده بوده و من از 18 سالگی هرچه درآمد داشتهام پسانداز کردهام و پدرم و مادرم یک ریال از من پول نگرفتهاند و همه خرج و مخارج من برعهده پدر و مادرم بوده است و هنوز هر پولی که از فروختن زمینهایشان عایدشان میشود به من میدهند.
برای عرضه و فروش بهتر آثارتان چقدر سعی کردهاید با نهادهای دولتی مانند آموزشوپرورش و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ارتباط برقرار کنید؟
معمولا چاپخانه برای 10هزار نسخه کتاب 10هزار و 200 نسخه چاپ میکند که با احتساب خرابیها حدود 10هزار و 50 نسخه به ما تحویل دهد و گاهی تعداد آثار خوب و قابل استفاده به 9هزار و 800 نسخه هم میرسد. اساسا من از اوایل دهه 60 وقتی میخواستم با نویسندگان قرارداد کتابهایم را بنویسم، برای اینکه قراردادها از نظر شرعی مشکلی نداشته باشند در آن قید میکردیم که 10 درصد اضافهتر چاپ میکنیم اما حقالتالیف آن را به نویسنده نمیدهیم و کتابهایی را که اضافه بر تیراژ اصلی چاپ میشود صرف تبلیغات برای کتاب میکنم و آن را به مطبوعات، رسانهها و نهادهای مختلف مانند نهاد کتابخانهها هدیه میدهم. چون ما پولی برای انجام تبلیغات تلویزیونی نداریم. من هیچ جای دولتی برای عرضه و فروش کتابهایم قدم نگذاشتهام. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی خودشان کتابها را بررسی میکنند و گاهی هزار یا هزار و صد نسخه از کتابهای تالیفی یا 200 یا 300 نسخه از کتابهای ترجمهای خریداری میکنند و برخی هم در بررسی رد میشود.
بهعنوان ناشر پیشکسوت و فعال در حوزه کودک و نوجوان بزرگترین مشکلی که با آن مواجه هستید چه بوده است؟
مشکل اصلی ما نبود ویترین در حوزه کتاب کودک و نوجوان است زیرا کتاب بزرگسال بههرحال بهگونهای ویترین خودش را پیدا میکند. اما کتاب کودک در ویترین جای بیشتری میگیرد و تعداد فروشگاههایی که به صورت اختصاصی به فروش کتابهای کودک و نوجوان بپردازد در کشور بسیار محدود است و فروشگاه دنیای ماهپیشونی که در باغ کتاب تهران راهاندازی شده امیدی است که به کتابهای کودک و نوجوان ویترینی بدهد اما فروش یکسال آن حدود 6 میلیارد تومان است. این 6 میلیارد تومان را اگر به کل نشر کودک و نوجوان ایران تقسیم کنیم به صفر میرسد. اما همین هم هیاهوی زیادی به پا کرده که صادقانه نیست و هدف چیز دیگری است که پشت باغ کتاب خودشان را پنهان کردهاند.
شما رئیس انجمن فرهنگی ناشران کتاب کودک هم هستید، همکاریتان با این انجمن از چه سالی و چگونه آغاز شد؟
انجمن فرهنگی ناشران کودک و نوجوان 28 سال پیش از سوی 13 ناشر کودک و نوجوان که مشکل پخش داشتند و از کتابهای سطحی و بازاری که سایر ناشران منتشر میکردند دلخور بودند، تاسیس شد. و سعی کردهاند با تاسیس انجمن سطح کیفی کتابهای کودک و نوجوان را بالا ببرند و الان کتاب کودک و نوجوان به استانداردی از نظر کیفی رسیده است و اغلب کتابهایی که از سوی ناشران شناخته شده کودک و نوجوان منتشر میشود این استانداردها را دارند که عاملش انجمن فرهنگی ناشران کتاب کودک است. همچنین تاسیس این انجمن در فروش کتاب نیز بیتاثیر نبوده است. من از ابتدای تاسیس انجمن در این نهاد مدنی عضو بودم و قبل از اینکه رئیس اتحادیه ناشران بشوم 2 سال رئیس آنجا بودم الان هم سه سال است که رئیس انجمن فرهنگی ناشران کتاب کودک هستم. در اتحادیه ناشران هم از سال 1355 عضو بودم و الان 42 سال است که عضو آن هستم و حدود 16 سال هم عضو هیات مدیره تعاونی ناشران بودم، در طول 4 سالی که رئیس اتحادیه ناشران بودم، خیلی موفق بودم، اتحادیه ناشران ساختمان نداشت و توانستم بخشی از حق و حقوق از دست رفته صنف را از دست دولت و نهاد ریاست جمهوری بگیرم و ساختمانی تهیه کنم و الان یک ماه است که اتحادیه به آنجا کوچ کرده است.
هرگز از اینکه به حوزه نشر کودک و نوجوان روی آوردید پشیمان نشدید؟
نه. هنوز هم به بچهها علاقه دارم. گاهی به نمایشگاه کتاب میروم و در غرفه مینشینم و با مخاطبانی روبهرو میشوم که میگویند ما 20 سال پیش با والدینمان برای خرید کتاب برای خودمان به انتشارات شما مراجعه میکردیم و الان در پی کتابهایی برای فرزندانشان هستند و این حس برایم خوشایند است.
اگر ناشر نمیشدید چه کار میشدید؟
نمیدانم چه پاسخی به این سئوال بدهم. معمولا بچهها شغلهایشان را از خانواده پدریشان به ارث میبرند. اما در خانواده ما چنین نبوده است چون پدربزرگ من در زمان جنگ جهانی دوم عامل قندوشکر منطقه قزوین بود. او همیشه مرا تشویق به کار و فعالیت در زمینه مورد علاقهام میکرد و از پدر و مادرم میخواست به زور مرا وادار به درسخواندن نکنند. برهمین اساس من هم امروزه مکرر توصیه میکنم اگر خانوادهها فرزندانی دارند که سربه زیر و اهل کار هستند ولی علاقهای به درس خواندن ندارند به آنها فشار نیاورند. مشکل فرزندانی هستند که سرکوچهها سیگار میکشند و باید از آنها مواظبت کنند. در مقاله خارجی میخواندم چرا اصرار به درس خواندن فرزندانتان دارید ممکن است فرزند شما با مدرک سیکل بسیار موفقتر از یک جوان تحصیلکرده بیکار باشد. خود من برای اینکه دچار تکبر و غرور نشوم هروقت به آریاشهر میروم روبهروی مغازهای که دارم میایستم و به یاد میآورم روزهایی را که در آنجا کار میکردم و به انبار میروم و کمک کارگرانم کتابها را جابهجا میکنم.
از راست به ترتیب سیدمحمدهاشم حسینی، نادر قدیانی، ناصر قدیانی
اگر بخواهید یک روزتان را به تصویر بکشید آن را چگونه آغاز میکنید؟
90درصد اوقات فراغت من از پنجشنبه تا یکشنبه است که معمولا جلسهای را نمیپذیرم و سعی میکنم وقتم را به خانواده و گاهی سفر اختصاص دهم بقیه روزهای هفته را به سختی کار میکنم. معمولا صبحها که از خانه بیرون میآیم گاهی به قوه قضاییه میروم تا بعدازظهر. گاهی از صبح به انجمن ناشران کودک و نوجوان میروم تا بعدازظهر. گاهی از صبح تا بعدازظهر به دفتر نشر قدیانی میروم. و بقیه وقتم را به شرکت در کمیسیونها و جلسات با نویسندگان و شورای بررسی کتاب میپردازم.
وقتی را هم به مطالعه اختصاص میدهید؟
کمتر فرصت برای مطالعه کتابهای مورد علاقهام به دست میآورم اما غالب کتابهایی که منتشر میکنم را مطالعه میکنم. برای اینکه بدانم چه چیزی چاپ میکنم.
چه سالی ازدواج کردید و آیا نشر و کتاب در آشنایی شما با همسرتان تاثیری داشت؟
سال 1359. همسرم من دبیر ریاضی بود و آشنایی ما به نوعی به نشر مربوط میشد. حاصل ازدواج ما یک پسر و یک دختر بود که هر دو دارای مدرک کارشناسی ارشد هستند و پسرم در دفتر نشر با من همکاری میکند. همچنین 18 سال پیش با مشارکت برادرم چاپخانهای را تاسیس کردیم و کتابهای انتشارات قدیانی را منتشر میکردیم و به دیگران سرویس میدادیم که الان بهخاطر وضعیت نشر فقط صرفا کتابهای نشر خودمان را منتشر میکنیم. برادرم دو پسر دارد که یکی از آنها مسئول مالی نشر ماست و پسر دیگر او هم که شاگرد اول دانشگاه امیرکبیر بود علیرغم اینکه برای تحصیل در خارج از کشور بورسیه گرفته بود در نشر قدیانی مشغول است و تصمیم دارم فروشگاهی مخصوص کتابهای کودک و نوجوان ایجاد کنم تا پسرم به همراه برادرزادههایم بتوانند در آنجا کار کنند.