خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)_ملیسا معمار: در کتابفروشی قدم میزدم، کتابها را تورق میکردم و برخی از آنها را میبوییدم و به این میاندیشیدم که بعضی افراد هستند که سالها با بوی کاغذ، کتاب، صحافی، چاپخانه و ... زندگی کردهاند و عمرشان را در این کار طی کردهاند و با آن خو گرفتهاند. عبدالعظیم فریدون یکی از همین افراد است، مرد بلندقدِ لاغراندامِ گندمگونی که 36 سال از 60 سالی زندگی را به انتشار کتاب پرداخته و هم و غمش افزایش دانش و اطلاعات کودکان و نوجوانان این مرزوبوم است. او از بنیانگذاران انتشارات مدرسه و محراب قلم محسوب میشود و مدتی هم مدیر انتشارات کانون پروش فکری کودکان و نوجوانان بوده است. به این بهانه در صبح یکی از روزهای تابستان از او دعوت کردم تا در دفتر خبرگزاری ایبنا میزبانش باشم و با هم گپ و گفتی داشته باشیم از روزهایی که در نشر کودک و نوجوان سپری کرده و فراز و نشیبهایی که پشت سرگذاشته است، که در ادامه میخوانید.
در دوران نوجوانی ارتباط شما با کتاب و کتابخوانی چگونه بود؟
اول تیرماه سال 1337 در تهران محله سلسبیل (رودکی) متولد شدم. سه خواهر و 2 برادر داشتم که یکی از برادرهایم شهید شد. فرزند اول خانواده هستم. دوران کودکی را در مدرسه ملی تحصیل کردم. کلاسهای چهارم و پنجم را به مدرسه دولتی خواجو در خیابان رودکی رفتم. کلاس اول، دوم و سوم دبیرستان را هم در دبیرستان علامه در سلسبیل درس خواندم تا سال آخر دبیرستان که به دبیرستان جاویدان در خیابان برادران مظفر رفتم. از سال 1350 هیاتی داشتیم که ریاست آن برعهده آقای مرتضی حاجی بود که بعد ازانقلاب وزیرآموزش و پرورش شد. در آن زمان آقای حاجی عضو حزب ملل بود و تازه از زندان آزاد شده بود. منزلشان هم در حوالی محله ما در قصرالدشت بود. آقای حاجی در این هیات اصول عقاید و قرآن به ما درس میداد. دوران نوجوانی من با آن هیات شکل گرفت چون من از کلاس پنجم دبستان در آن هیات بودم و آنجا با افکار دکتر شریعتی آشنا شدم. ما موظف بودیم کتابها را مطالعه کنیم و در آن هیات درباره آنها بحث کنیم. بدین ترتیب از همان دوره نوجوانی آشنایی من با کتاب و کتابخوانی آغاز شد.
در آن زمان بیشتر چه کتابهایی را مطالعه میکردید؟
اغلب کتابهای دکتر شریعتی را میخواندم. بعد از اینکه دیپلم گرفتم در سال 1356 به خدمت سربازی رفتم و مصادف شد با اول انقلاب و دوستان هیاتی به من گفتند که باید فرار کنی. محل خدمت من دژبان مرکز که ساختمان اصلی آن در خیابان جمشیدیه (فاطمی) بود، من در آن زمان در فرودگاه مهرآباد مستقر بودم. بعد از اینکه یکی از اعضای هیات به من اطلاع داد که فرار کنم. بر طبق فرمان امام خمینی «ره» اینکار را انجام دادم و از آنجا به اتاقی در پاساژ آهنگران بازار رفتم و تا اول انقلاب آنجا بودم. بعد از اینکه انقلاب شد مدت کوتاهی به ساختمانی در بلوار کشاورز رفتم به نام ساختمان فجر یا 128 که طبقه بالای آن معاودین عراقی بودند (چون این ساختمان دست گروه فجر اسلام بود این ساختمان به نام فجر معروف شد). و من چه زمانی که در بازار بودم و چه زمانی که در ساختمان فجر بودم کاری بجز مطالعه نداشتم.
آشنایی شما با حوزه نشر از کجا آغاز شد؟
بعد از اینکه کمیته انقلاب اسلامی تشکیل شد از ساختمان فجر به کمیته انقلاب اسلامی رفتم. در آن زمان آقای بهزاد نبوی که معاون اجرایی مرحوم آیت الله کنی بود مرا بهعنوان نماینده کمیته مرکز به کلانتری 9 در میدان بهارستان فرستاد. در آنجا به افراد مختلف آموزش استفاده از اسلحه میدادم. سپس به کلانتری 11 رفتم . وقتی نخستین دوره آموزش نظامی سپاه پاسداران برگزار شد، به کاخ سعدآباد رفتم و در این دوره شرکت کردم. بعد از آن که دوره تمام شد احساس کردم روحیهام با کار نظامی سازگار نیست.
در آن زمان آقای محمود ابراهیمی (بعدها مدیر انتشارات مدرسه بود) که در آموزش و پرورش منطقه 12 در میدان شهدا بود و از من دعوت کرد به آنجا بروم و در آنجا مسئول آموزشگاه های بزرگسال منطقه 12 شدم. در اواخر سال 1358 بعد از مدتی آقای ابراهیمی به آموزش و پرورش منطقه 9 فعلی رفت و من مسئول امور متوسطه امور تربیتی منطقه 9 و در سال 1359 معاون آموزش و پرورش منطقه 9 شدم. در آن زمان 22 ساله بودم ولی به خاطر فضای اول انقلاب استفاده از مدیران جوان ایرادی نداشت. حدود 2 ـ 3 سال معاون آموزشی بودم تا اینکه در سال 1361 به دفتر انتشارات کمک آموزشی سازمان پژوهش رفتم و مدیر اجرایی مجله رشد معلم شدم. در آن زمان آقای محسن چینیفروشان مدیرکل، آقای دکتر گلزاری سردبیر و آقای مصطفی رحماندوست معاون مجلات رشد بودند و مدتی بعد آقای سید مهدی شجاعی سردبیر مجله رشد جوان شد. در دفتر کمک آموزشی واحدی هم به نام واحد کتاب داشتیم و من از مجله رشد معلم به واحد کتاب دفتر انتشارات کمک آموزشی رفتم و آشنایی من با نشر کتاب از اینجا شروع شد.
نخستین کتابی که منتشر کردید، چه کتابی بود و چگونه به دستتان رسید؟
نخستین کتابی که به دست من رسید ترجمهای به نام «راز قلعه سرخ» بود که یک کتاب رقعی بود و گرافیک آن را محمدعلی کشاورز انجام داده بود. کار ترجمه شدهای بود که از آقای میرزابیگی تحویل گرفتم و باید برای چاپ آماده میکردم و به سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تحویل میدادم تا چاپ شود.
توزیع و پخش کتابها را چگونه انجام میدادید؟
در آن زمان قراردادی بین دفتر کمک آموزشی با سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که آقای مهدی کرباسچی در آنجا بود، منعقد شده بود. ما در واحد کتاب دفتر کمک آموزشی کار تولید کتاب را انجام میدادیم و چاپ و توزیع آن برعهده بخش انتشارات وزارت ارشاد بود. سالها این کار را انجام میدادم تا اینکه در مقطعی دوباره از من خواستند به آموزش و پرورش برگردم و 2 سالی معاون آموزش و پرورش منطقه 10 تهران شدم که در آن زمان در خیابان کمالی ـ کاشان قرار داشت.
شما مدتی در انتشارات مدرسه فعالیت داشتهاید، نحوه آشنایی شما با این انتشارات چگونه بود؟
بعد از 2 سالی که معاون آموزش و پرورش منطقه 10 تهران بودم دوباره به دفتر انتشارات کمک آموزشی برگشتم و به تدریج نطفه انتشارات مدرسه در آنجا بسته شد و شروع به تولید و چاپ کتاب کردیم. بعد از اینکه تعدادی کتاب تولید کردم گفتم که میخواهم از نظر تولید و چاپ مستقل شوم. آن زمان آقای دکتر غلامعلی حداد عادل رئیس سازمان پژوهش بود و آقای محسن چینیفروشان مدیرکل دفتر کمک آموزشی بود و من هم معاون واحد کتاب. حدود سال 65 ـ 66 بود که 500 هزار تومان در اختیار من قرار دادند. تا کارم را شروع کنم. آقای دکتر حداد محلی در اختیار من قرار داد که در طبقه پایین همان ساختمان دفتر انتشارات کمک آموزشی قرار داشت و به عنوان نمایشگاه لوازم کمکآموزشی استفاده میشد. من آنجا را تبدیل به فروشگاه کتاب کردم. در ابتدا طبق خواست آقای چینی فروشان، همه مکاتبات اداری ما از طریق دفتر انتشارات کمک آموزشی انجام میشد و نامهها و درخواستها را برای امضا به دفتر کمک آموزشی میفرستادیم. کمکم راضی شدند این دفتر بهعنوان «واحد کتاب دفتر انتشارت کمک آموزشی» که بعداً به انتشارات مدرسه تغییر نام داد، مستقل شود. در آن زمان دفتر کمک آموزشی دو معاون داشت یکی معاونت مجلات که مسئولیتش بر عهده آقای مصطفی رحماندوست بود و یکی معاونت کتاب که با من بود.
بعد از شروع فعالیتتان در انتشارات مدرسه دیگر به همکاری با آموزش و پروش ادامه ندادید؟
در سال 1368 آقای دکتر مظفر، مدیرکل آموزش و پرورش تهران بود و آقای ابراهیمی معاون مالی آقای مظفر. از من دعوت کردند که رئیس آموزش و پرورش منطقه 10 تهران شوم. مسئولیت «واحد کتاب دفتر انتشارت کمک آموزشی» به شخص دیگری واگذار شد. حدود یکسال و نیم رئیس آموزش و پرورش منطقه 10 تهران بودم تا اینکه اختلافی بین وزارتخانه و آقای دکتر مظفر که مدیرکل آموزش و پرورش تهران بود بوجود آمد. در آن زمان آقای دکتر نجفی وزیر آموزش و پرورش بود و به دلیل احتلاف بوجود آمده، آقای دکتر مظفر از اداره کل تهران رفت. من هم بعد از آقای مظفر رفتم و تمرکزم را روی انتشارات مدرسه گذاشتم. اساسنامه آن را نوشتیم و آقای غلامعلی حداد عادل اسم «انتشارات مدرسه» را انتخاب کرد و با استقلال آن موافقت کرد. من در انتشارات مدرسه مستقر شدم و کارها را شروع کردم. آقای ابراهیمی هم مسئول بخش مالی انتشارات مدرسه شد.
بخشی از فعالیتتان در حوزه نشر در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بوده، چگونه به کانون رفتید؟
سال 1370 که آقای محسن چینیفروشان مدیرعامل کانون پرورش فکری شد و آقای دکترحداد مرا بهعنوان مدیرکل دفتر کمک آموزشی معرفی کرد اما آقای دکتر نجفی بخاطر سابقه دوستی من با دکتر مظفر با مدیرکلی من موافقت نکرد و حکم سرپرستی دفتر کمک آموزشی برای من صادر شد. بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که خیلی صورت زیبایی ندارد در جایی خدمت کنم که وزیر رضایت قلبی ندارد. به همین دلیل در سال 1371 از آنجا به کانون پرورش فکری کوچ کردم و مدیر انتشارات و گرافیک کانون شدم. دو سال در کانون بودم و اواخر سال 1372 به دلایلی که به نظرم اشاره به آنها شاید کمی زود باشد از کانون پرورش فکری بیرون آمدم.
چه شد که انتشارات محراب قلم را تاسیس کردید؟
انتشارات محراب قلم متعلق به 5 نفر بود شامل آقایان محسن چینیفروشان، حمید گروگان، محمدعلی کشاورز، سیدمهدی شجاعی و مصطفی رحماندوست که در سال 1360 تاسیس شد. آنها میخواستند کار فرهنگی انجام دهند. اما همه درگیر کارهای دولتی بودند و وقت زیادی نمیگذاشتند. سال 1368 که از مدیریت آموزش پرورش منطقه 10 فارغ شدم از من خواستند به این انتشارات رسیدگی کنم. در آن زمان آقای محمدعلی کشاورز کنار رفت و جایش را به من داد و در کنار فعالیتهای دیگری که داشتم به کارهای این انتشارات نیز رسیدگی میکردم. تا اینکه در اواخر سال1372 که از کانون پرورش فکری بیرون آمدم . از آموزش و پرورش مرخصی دو - سه ساله گرفتم تا بیشتر به انتشارات محراب قلم رسیدگی کنم چون در آن زمان انتشارات محراب قلم فعالیت زیادی نداشت و فقط سالی 2 یا 3 عنوان کتاب منتشر میکرد. درنتیجه دفتری در خیابان نصرت گرفتیم و به طور مرتب جلساتی را درباره فعالیتهای نشر محراب برگزار میکردیم اما اعضای هیات مدیره فرصت زیادی برای حضور در جلسات نداشتند. بر این اساس تصمیم بر این شد که انتشارات محراب قلم را به من واگذار کنند. از سال 1372 تا 1380 به محراب قلم میرفتم و وقتهای آزادم را در دبیرستان درس میدادم. در آن زمان کتاب کودک، ناشر زیادی نداشت و یکی از دلایل شروع کار انتشارات محراب قلم نیز پرداختن و توجه به نشر کتابهای کودک و نوجوانان بود.
پس ارتباطتان با انتشارات مدرسه قطع شد؟
بله، تا سال 1380 که آقای ابراهیمی از من خواست دوباره به انتشارات مدرسه برگردم. و با اینکه محراب قلم در آن زمان 2 بار ناشر برگزیده سال شده بود و کتاب سال هم داشت آن را به دوستان سپردم و به انتشارات مدرسه برگشتم و تا سال 1382 آنجا ماندم. در آن زمان مدیر کاروان حج هم بودم. اواخر سال 1381 بعد از اینکه از سفر مکه برگشتم بنابر دلایلی که بعداً خواهم گفت، به نشر محراب قلم برگشتم. چند سال بعد با 23 سال سابقه کار در آموزش و پرورش خودم را باز خرید کردم و تمام وقت به پای انتشارات محراب قلم ایستادم.
بعد از اتمام دبیرستان، آیا به تحصیلاتتان ادامه دادید؟
با همه مشغله و سختیهایی که داشتم در سال 1368 لیسانس و در سال 1372 مدرک فوقلیسانسام را در رشته فلسفه و حکمت اسلامی با استادانی چون آیت الله محقق داماد، دکتر حبیبی، دکتر دینایی، دکتر اعوانی، دکتر سروش، دکتر آذرنوش به اتمام رساندم و پایان نامه کارشناسی ارشد را با تصحیح کتاب «تقدیسات» میرداماد با استاد راهنمایی فیلسوف شهیر میرزا جلال الدین آشتیانی و آقای دکتر دینایی به پایان رساندم.
در طول سالهایی که در انتشارات محراب قلم، مدرسه و کانون پرورش فکری حضور داشتید، نخستین کتابی که بعد از چاپ با استقبال زیادی روبهرو شد و در شما انگیزهای برای ادامه کار نشر ایجاد کرد، چه کتابی بود؟
اوایل دهه 60 زمانی که در دفتر انتشارات کمک آموزشی بودم آقای سیدمهدی شجاعی که آن زمان سردبیر نشریه رشد جوان بود کتابی بهعنوان «کشتی پهلو گرفته» را برای ما تالیف کرد. نثر زیبا و لطیفی که در آن بود و نگاه و دنیای زیبایی که سیدمهدی شجاعی داشت و تصویر جلدی که آقای محمدعلی کشاورز برای آن طراحی کرده بود برای من بسیار تاثیرگذار بود. من علاقه زیادی به این کتاب داشتم، هم به دلیل موضوع کتاب و هم قلم آقای سیدمهدی شجاعی که حس خوبی در من ایجاد کرد. این کتاب در آن زمان مورد استقبال زیادی قرار گرفت و همه خستگیهای من را تولید این کتاب بدر کرد. این کتاب تا چندسال پیش نیز جزء کتابهای انتشارات مدرسه و کشور بود. بعد از اینکه نشر نیستان از سوی آقای سیدعلی شجاعی شکل گرفت، آقای سیدمهدی شجاعی نیز کتابهایش را جمع آوری کرد و به انتشارات نیستان برد.
آیا پیش آمده کتابی که در نوجوانی برایتان جنبه نوستالژی داشته و خاطرات زیادی از آن داشتهاید را پیدا کنید و با ویرایش جدید منتشر کنید؟
کتاب مورد علاقه من در کودکی «ماهی سیاه کوچولو» اثر صمدبهرنگی بود که خاطرات خوب و زیادی با آن دارم. اما بعد از انقلاب آن قدر این کتاب چاپ شد که دیگر حس نوستالژی آن از من گرفته شد. از سویی روش من در نشر این بوده که کتابی را که جای دیگری چاپ شده باشد، چاپ نمیکنم. حتی اگر متن کتاب هم جای دیگری برای چاپ ارائه شده باشد آن را منتشر نمیکنم و معتقدم باید کار جدید و دست اول برای بچه ها تولید کنم.
تا بهحال چه تعداد کتاب منتشر کردهاید؟
دقیق نمیدانم اما حدود هزار و 500 عنوان.
اگر بخواهید یک کتاب را از بین این آثار برای مطالعه پیشنهاد دهید چه کتابی را انتخاب میکنید؟
از بین کتابهایی که امروز موجود است کتاب «مثلها و قصههایشان» اثر آقای مصطفی رحماندوست و مجموعه ادبیات کهن اثر آقای محمد میرکیانی را برای مطالعه پیشنهاد میکنم که از پرفروشترین کتابهای ماست.
در این مدت هیچ وقت وارد حوزه نشر بزرگسال نشدید؟
نه. اگر کتاب بزرگسالی هم منتشر کرده باشم براساس علاقههای شخصی بوده است. که تعداد آنها کمتر از یک درصد است. در دههی اخیر تمرکز من بر تولید کتابهای دایرةالمعارف و فرهنگنامه برای کودکان و نوجوانان بوده است. چون دانش علمی بچههای ما ضعیف است و از نظر دانش علمی فقیر هستند. حتی اگر از آنها بخواهید یک متن ادبی یا اداری بنویسند، نمیتوانند. اغلب دانشآموزان ما سطحی بار آمدهاند و دانششان عمقی ندارد. ما حدود 18 میلیون مخاطب آماده داریم که در اختیار آموزش و پرورش است ولی سیستم آموزشی مناسب برای آموزش و تربیت آنها نداریم.
قطعاً در طول این سالها نویسندگان بسیاری بودهاند که کارشان را با انتشارات محراب قلم و مدرسه آغاز کردهاند، در این زمینه به چه نویسندگانی میتوانید اشاره کنید؟
اجازه دهید نام نبرم. معمولا نویسندگانی که با آنها کار کردهام یا هم سن من هستند یا بزرگترند و امروزه برای خودشان شهرتی دارند. اغلب، کارشان را با دفتر انتشارات کمک آموزشی شروع کردهاند. در آن زمان کتاب کودک ناشر زیادی نداشت، بر این اساس چون در آن زمان جایی برای انتشار کتاب کودک نبود، اغلب نویسندگانی که امروزه مشهور هستند، با دفتر انتشارات کمک آموزشی همکاری میکردند و تولیداتشان را برای چاپ به نشریات یا به بخش کتاب میدادند. اگر به کتابهای انتشارت مدرسه در آن دوره مراجعه کنید کتابهایی را پیدا میکنید که از سوی نویسندگان نامدار امروز نوشته شدهاند. اگر جایی با نویسنده یا تصویرگری آشنا شدم به سختی از هم جدا شدیم و همچنان با هم ادامه دادیم. ازجمله افرادی که در دهه 1370 همکاری با او را شروع کردم، آقای بهزاد غریبپور بود که تا دو- سه سال پیش حدود 25 سال با هم همکاری داشتیم. همچنین با آقای مهدی ضرغامیان. قبل از ما تعدادی کتاب منتشر کرده بود او از سال 1371 با ما شروع کرد و همچنان هم ادامه دارد و الان از اعضا یک خانواده محسوب میشویم. حانم مهناز عسگری، همسر آقای مهدی ضرغامیان، هم از نویسندگان و مترجمانی است که تقریباً چاپ کتابهایش را با ما شروع کرد و این همکاری همچنان ادامه دارد و بهترین کتابهای نشر محراب قلم در موضوعات دایرةالمعارف و فرهنگ فارسی و فرهنگ اعلام حاصل کار این 2 بزرگوار است. البته در دهه 60 و 70 نویسندگانی مانند آقای مصطفی رحماندوست و آقای حمید گروگان با ما کار میکردند و الان هم گاهی با ما کار میکنند اما تمرکزشان در محراب قلم نیست.
آیا پیش آمده دوست داشته باشید با نویسندهای کار کنید و از او اثری منتشر کنید اما موفق به این کار نشده باشید؟
اگر بخواهم صادقانه بگویم، نه، پیش نیامده بخواهم با کسی کار کنم و نتوانسته باشم.
نسبت به نویسندگانی که با شما کار میکردهاند و بعد از اینکه در جامعه، مطرح و شناخته شدهاند به همکاری با شما ادامه ندادهاند، چه حسی دارید؟
نگاه من همیشه اینگونه بوده که نویسنده و یا عزیز دیگری با من کار نکند یا اگر میخواهد کار کند، خوب کار کند همیشه به همکارانم میگویم شخصیت شما پشت کاری که انجام میدهید، نهفته است. اگر دوست ندارید اینجا کار کنید مشکلی نیست اما کارتان را درست و کامل انجام دهید. نکته بعدی این است که اگر تجربهای داشته باشم با کمال تواضع در اختیار دیگران قرار میدهم و کسی را به زور نگه نمیدارم. اگر نویسنده یا تصویرگر و یا ... که با ما همکاری میکرده بعد از مدتی رفت و جای دیگری کار خوبی تولید کرد، ناراحت نمیشوم، چون هدف اصلی تولید کار خوب برای مخاطبان است. مثلا انتشارات مدرسه مانند بچه من است و از فعالیتهای من متولد شده است و هرجایی از موفقیت انتشارات مدرسه خبری میشنوم خوشحال میشوم و اگر مشکلی داشته باشد ناراحت میشوم. یا مثلا در دو سالی که مدیر انتشارات و گرافیک کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودم، سعی کردم آرشیوی از تصویرگریها تهیه کنم. چون در آن زمان تصویرهای کتابهای کانون خیلی متفرق بود، بخشی به جشنوارههای خارجی رفته و دیگر بازنگشته بود و بخشی در جاهای مختلف مانده بود و کلا تصاویر متفرق شده بودند و هر قسمت آن یک جا بود. من در طول این مدت این تصاویر را با کمک یکی از همکاران بینالمللی کانون از جاهای مختلف جمعآوری و دستهبندی کردم و فضای اختصاصی برای آنها درست کردم و آرشیوی از آنها درست کردم. مدتی بعد وقتی شنیدم به آن آرشیو آسیب رسیده است خیلی متاثر شدم چون من با همه وجودم آن را جمعآوری کرده بودم و احساس میکردم این آرشیو دست آوردی ملی است. لذا اگر کسی با من کارش را شروع کرده و بعدا جای دیگری برود اصلاً ناراحت نمیشوم بلکه با خوشحالی و موفقیت او من هم خوشحال و با ناراحتی او ناراحت.
درطول مدت طولانی که در کار نشر بودهاید، قطعا خاطرات تلخ و شیرین زیادی با نویسندگان داشتهاید، از این خاطرات برایمان بگویید.
یکی از خاطرات شیرین که هنوز ادامه دارد همکاری با آقای مهدی ضرغامیان است. وقتی آقای ضرغامیان کارش را با ما شروع کرد یک فرد علمی بود و معتقد بود در ایران کار علمی تالیفی نمیتوان انجام داد و باید کار ترجمه انجام داد همچنان که آقای حسین دانشور این چنین اعتقادی داشت. ولی من اصرار میکردم که کار علمی تولید کنیم هرچند که در آغاز ضعیف باشد. معتقد بودم باید شروع کرد تا یاد گرفت ولی آقای ضرغامیان معتقد بود که دانش علمی ما هنوز به مرحلهای نرسیده که بتوانیم تولید کنیم. تا اینکه ایشان مجاب شد و دست به تالیف زد. البته ایشان اعتقاد داشت الان وقتش رسیده است. در حال حاضر تعداد کتابهای مرجع ما بیشتر از ناشران کل کشور است و شروع آن از سال 1371 است. درحال حاضر در زمینه دایرةالمعارف تعداد زیادی کار تالیفی داریم و در تولید کتاب مرجع، خودمان تبدیل به یک مرجع شدهایم. البته تولید بعضی از این دایرةالمعارفها و فرهنگها بسیار زمانبر است مانند «فرهنگ فارسی کودک» که 17 سال طول کشید و من صبوری کردم. یا فرهنگ اعلام که پنج سال پیش اوزالید آن را برای چاپ گرفتیم ولی هنوز چاپ نشده است.
با توجه به اینهمه زحمتی که برای تولید این آثار کشیدهاید و تلاشهایی که صورت گرفته است؛ چقدر این آثار مورد استقبال جامعه مخاطب قرار گرفته است؟
کتاب های دایرةالمعارف جا افتاده است. البته ما برخی کتابها را با اغماض، دایرةالمعارف نامیدیم چون حاوی اطلاعات عمیقی برای بچهها بودند. الان مخاطبان میدانند دایرةالمعارف چیست و چه ویژگیهایی دارد. بر این اساس استقبال خوبی از دایرهالمعارفها میشود و دانش علمی بچهها به واسطه آنها عمیقتر میشود. اما فرهنگها مثل دایرةالمعارفها جانیفتاده است چه فرهنگ فارسی به فارسی و چه فرهنگ اعلام. چون امروزه ناشران کمتر امکان تولید فرهنگ را دارند ولی ما تولید میکنیم معلمان هم هنوز نسبت به فرهنگها احساس نیاز نمیکنند. تلاش نمیکنند دایره لغات بچهها را وسیع کنند. دانش و سواد بچهها کم است. مثلا بچه کلمه «آب» را میشناسند اما تعریفی از آن نمیداند و فقط حفظ میکند. و دانشی نسبت به معنی و عمق کلمه ندارد. لذا فرهنگنامههایی که تولید کردیم خیلی با اقبال روبهرو نشده است. ولی چون به ضرورت آنها آگاهیم همچنان به تولیدشان ادامه میدهیم تا شاید روزی در جامعه شناختی نسبت به آنها ایجاد شود. چندین بار به آموزش و پرورش تهران هم مراجعه کردم ولی خیلی استقبال نکردند. درواقع هنوز جایگاه این کتابها را درک نکردهاند، امیدوارم روزی شناخت لازم نسبت به این آثار ایجاد شود و سایر ناشران هم به تولید این موضوع رو بیاورند.
نشر محراب قلم در حال حاضر یکی از ناشران مطرح و شناخته شده در حوزه کودک و نوجوان محسوب میشود، به نظر شما ناشران چه کارهایی باید انجام دهند تا نشرشان مطرح شود؟
برند در کوتاهمدت جا نمیافتد، باید ساختار حرفهای تعریف شود و کار حرفهای صورت گیرد. اگر فقط با تبلیغات گسترده بخواهیم این کار را انجام دهیم در بستر زمان از بین میرود، همچنان که برخی ناشران این کار را انجام میدهند. تبلیغات خوب است اما باید پشتوانه محکمی هم داشته باشد. کار نشر باید به تدریج و در بستر زمان با ارائه کار خوب، جا بیافتد. مثلا ما در دهه 80 مجموعه علمی تولید کردیم که در ابتدا با
سختی به سراغش میرفتیم اما بعد از انتشار با اقبال روبهرو شد. این مجموعه درحال حاضر برای ما تبدیل به یک برند شده و مخاطبان پیوسته به سراغ جلدهای بعدی آن مجموعه میگردند. این مساله در بستر زمان اتفاق افتاده است. در انجام کار فرهنگی نباید عجله کرد چون در بستر زمان جواب میدهد. مجموعه انتشاراتی خوب باید گروه ویرایش، نمونهخوان، مدیر هنری، گروه تصویرگری، ویراستار، گروه بررسی و کارشناسی داشته باشد البته ، در بخش تبلیغات ضعیف هستیم ..
اخیرا شاهد حضور پررنگتر ناشران بزرگسال و ناشران کمک آموزشی در حوزه ادبیات کودک و نوجوان هستیم، نظرتان درباره این مساله چیست؟
هرکسی که توانایی انجام کار حرفهای در حوزه کودک و نوجوان دارد حضورش خوب است اما اگر با هدف انجام کار اقتصادی و تجاری در حوزه بزرگسال و چه در حوزه کودک و نوجوان آمدهاند، ممکن است در کوتاهمدت موفق باشند اما در درازمدت اینطور نخواهد بود مگر تغییر رویه دهند و به صورت حرفه ای به کتاب توجه کنند .
اگر بخواهید وضعیت نشر کودک و نوجوان را با دهههای 60 و 70 مقایسه کنید، به نظر شما چه تغییراتی رخ داده است؟
تعداد ناشران کودک افزایش یافته است و رشد کمی در تولید کتاب کودک داشتیم ، اما از نظر محتوا رشد کتابهای دههی 60 و 70 غنی تر از تولیدات امروز هستند از نظرچاپ ضعیفتر بودند اما از نظر محتوا غنیتر. الان به آمادهسازی و چاپ بیشتر از محتوا توجه میشود. نویسندگانی که در دهه ی 60و 70قلم میزدند به تولید محتوای خوب بیشتر توجه میکردند اما الان قدری سطحی شده است یک دلیل عمده آن بحث اقتصاد نشر است تعداد کتاب های ترجمه ای خوب بیشتر از کتاب های تالیفی خوب است. نویسنده دهه 60 و 70 در سال یک یا حداکثر 2 کتاب تولید میکرد و ناشر هم حداقل با شمارگان 5هزار نسخه در سال آن را منتشر میکرد اما الان با شمارگان هزار نسخه منتشر میکند و اگر بهفروش برود تجدید چاپ میکند. در این شرایط اقتصادی نویسنده نمیتواند با آرامش خاطر و در زمان طولانی تالیف کند و ناچار است به ترجمه کتاب در زمان کوتاه بپردازد یا کتابهایی تولید کند که برای تالیفشان نیازمند زمان زیادی نیست و گاهی از نظر محتوا خیلی غنی نیستند. تعداد نویسندگان خوبی که این کار را نمیکنند بسیار کم است. البته نقدی هم به آنها وارد نیست چون باید امرار معاش کنند. قطعا اگر روزی مشکل اقتصاد نشر برطرف شود، نویسندگان و تصویرگران و پدیدآورندگان بسیار خوبی خواهیم داشت .
شما از اعضای انجمن فرهنگی ناشران کتاب کودک هستید و مدتی هم ریاست این نهاد مدنی را برعهده داشتید، از فعالیتتان در این انجمن بگویید؟
سال 1369 همکاریام را با انجمن فرهنگی ناشران کتاب کودک شروع کردم. انجمن نوپا بود و دفتری در خیابان بلوار داشتیم. من عضو انجمن شدم و زمانی که آقای مسجد جامعی تصمیم گرفت واردات کاغذ را به تشکلها واگذار کنند، شاید نخستین کسی بودم که به دلیل اندک تجربه ای که داشتم کاغذ را برای تشکل کودک وارد کردم. بعد از من تعاونی تهران و بعد تعاونی قم وارد کردند. تا چندین سال واردات کاغذ ناشران کتاب کودک را انجام میدادم . اما در دوره ای به اصرار آقای محسن طائب عضو هیات مدیره انجمن شدم. آقای طائب فرمودند باید خمس کارت را پرداخت کنی ، تجربهای اندوختهای نباید در گوشهای برای خودت کار کنی. به هرحال آن زمان قانع شدم و عضو هیات مدیره انجمن شدم و مدتی رئیس هیات مدیره انجمن بودم و بعد کنار رفتم. و الان هم بازرس شرکت دنیای ماه پیشونی هستم همچنین عضو هیات مدیره نشر مشعر.
به نظرشما بزرگترین مشکلی که ناشران کتاب کودک در حال حاضر با آن مواجهاند، چیست؟
مساله اصلی مشکل اقتصاد نشر است که در همه جا هست اما در حوزه کتاب کودک بیشتر است و ریشه آن هم در توزیع است. امکان دسترسی مستقیم مخاطب کودک به کتاب بسیار کم است و فقط در مدرسه این امکان وجود دارد. در مدارس هم کتابخانه ها به لحاظ کتاب های روز بسیار فقیرند و کمتر معلمی داریم که فرصت خواندن کتاب را داشته باشد و بتواند کتاب غیر درسی را به بچه ها معرفی کند. معلم کتابدار هم در آموزش و پرورش بسیار کم داریم از طرفی کتابفروشی تخصصی کودک هم در کشور کم است و اگر کودکی بخواهد کتاب بخرد به جایی دسترسی ندارد. در فرهنگ ما تشخیص کتاب برای کودکان بر عهده والدین است و والدین هم وقت لازم برای انتخاب کتاب مناسب نمی گذارند این در حالی است که ما در کشوری زندگی میکنیم که خانوادهها اهمیت زیادی به نیازهای بچههایشان میدهند ، حتی اگر وضعیت مالی خوبی نداشته باشند، اما چون به جایگاه کتاب واقف نیستند کمتر به این نیاز فرزندانشان توجه می کنند.
علاوه بر این تبلیغات لازم هم برای کتاب کودک نداریم. و این ضعف فرهنگی است که در مجموع سبب شده کتاب کودک جایگاه خودش را از دست بدهد. زمانی که در دفتر کمک آموزشی بودم تیراژ کتاب به 70هزار نسخه میرسید. در کانون پرورش فکری 20هزار نسخه و در محراب قلم تیراژ 5 تا 7 هزار نسخه بود. ولی الان به هزار عنوان رسیده است و چون ناشر و نویسنده نمیتواند این وضعیت را بپذیرد به سوی کتابهای نازل میرود.
به نظر شما بزرگترین درد دل نویسندگان چیست؟
نویسنده یعنی کسی که عاشق نوشتن است ولی این نویسنده امروز زندگیاش نمیگذرد و مشکل اقتصادی دارد .
چقدر با جمله «ناشران روز به روز پولدارتر و نویسندگان روز به روز فقیرتر میشوند» موافقید؟
نشر یک مجموعه است فقط ناشر یا فقط نویسنده یا تصویرگر و یا ... نیست. من با ناشر متقلب یا نویسنده کپیکار کاری ندارم. در نشر سالم، پدیدآورندگان حرفهای یک رابطه پیوسته با هم دارند اگر ناشری پولدار میشود از کجا پولدار میشود؟ از طریق کتابی که حقالتالیف، حقالتصویر، هزینه صحافی، چاپخانه و ... پرداخته شده باشد و هرکسی پولش را گرفته باشد. و همه به حقوقشان رسیده باشد اما اگر ناشر حق نویسنده، تصویرگر و چاپخانه را ندهد دیگر ناشر حرفهای نیست و متخلف است. حق و حقوق ناشر حرفهای در ازای ایفای حقوق دیگران است.
آیا از اینکه به نشر کودک و نوجوان روی آوردهاید، پیشمان نشدهاید؟
نه. هرگز پیشمان نشدهام چون قبلا هم معلم بودم و با بچهها ارتباط داشتم و به آنها علاقه داشتم و حس خوبی نسبت به کارم دارم و هرکتابی که متولد میشود من هم یکبار دیگر متولد میشدم.
اگر ناشر نمیشدید، چه کاره میشدید؟
معلم. به معلمی هم علاقه زیادی دارم و وقتی معاون آموزشی بودم کلاس هم میرفتم و تدریس میکردم و به حس درونیام پاسخ میدادم.
اگر بخواهید یک روزتان را به تصویر بکشید، چگونه روزتان را میگذارنید؟
بعد از نماز صبح گاهی چند دقیقهای استراحت میکنم، ساعت 7:30 از منزل خارج میشوم و به دفتر انتشارات میروم و تا ساعت 6 یا 7 بعدازظهر آنجا هستم. البته اگر در این فاصله جلسه یا نشستی داشته باشم به آنجا میروم.
اوقات فراغتتان را چگونه میگذرانید؟
اوقات فراغت من پنجشنبه و جمعههاست. معمولا وقتی به خانه برمیگردم در کنار خانواده هستم. سالی 3 یا 3 بار هم به سفر میرویم. همچنین به دلیل اینکه تا سال 1390 مدیر حج بودم معمولا دو سال یکبار هم به حج میرفتم. در اوقات فراغتم به ورزش خاصی نمیپردازم چون اصلا فرصت این کار را ندارم. چند سال پیش برای اینکه پسرم را به ورزش کردن تشویق کنم همراه او به باشگاه میرفتم ولی دچار کمر درد شدیدی شدم و دیگر ادامه ندادم.
کتاب و نشر چقدر در آشناییتان با همسرتان نقش داشت؟
سال 1361 ازدواج کردم. تا حدودی کتاب و فرهنگ در ازدواج ما نقش داشت. در آن زمان من معاون آموزشی منطقه 9 بودم و همسرم معلم یکی از مدارس بود. هم محلهای ما هم بود و ما به واسطه خواهرم آشنا شدیم. همسرم تا بعد از اینکه اولین فرزند ما بدنیا آمد تدریس میکرد و بعد از آن چون من تمام وقت مشغول کار بودم ترجیح داد در منزل به بچهها رسیدگی کند.
آیا فرزندانتان هم به کتاب و فعالیت در حوزه نشر علاقهمند هستند؟
دختر بزرگم اهل ادبیات و مجسمهسازی و نقاشی است. پسر بزرگم 15 سالی است که با من همکاری میکند پسر کوچکم هم مهندس عمران است او صبحها کار ساختمانی انجام میدهد و عصرها مدیریت شهر کتاب ونک را برعهده دارد.