خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - ملیسا معمار: در عصر نوزدهم شهریورماه، یکی از روزهای گرم تابستان، وقتی که روزها کم کم رنگ و بوی پاییزی میگرفت، شاهزاده شنل تشتکی درمیان هیاهوی بچهها و پدرومادرها و نویسندگان و مترجمانی که مشغول گپوگفت و شیرینی خوردن بودند، متولد شد. شاهزاده شنل قرمزی همان پسر لاغر و نحیف و لکنتی مهدی رجبی است که با شنل بلند قرمزی که با درب بطریهای آیس مانکیهای رنگی تزئین شده بود و شمشیر نقرهای رنگی بهدست داشت در کتابفروشی افق به دنبال گولاخها بود؛ همان موجودات اهریمنی که همسترش را دزدیده بودند. بردیا درحالیکه به کتابهای مورد علاقهاش در کتابفروشی افق خیره شده بود با ترس و لرز به سفر عجیب و هولناکی فکر میکرد که پیش رو داشت. او باید سوار بر آسانسور هزارطبقه به گولاخستان، جایی در اعماق زمین میرفت و بعد از نبرد با گولاخهای آدمخوارِ وحشی، همسترش را پیدا میکرد.
بردیا در همین فکرها بود که ناگهان صدای مانیا، همان دخترک لاغراندامی که هم سن و سال خودش بود و قبلا هم او را جلوی مجتمع مسکونیشان دیده بود، او را به خودش آورد. مانیا درحالیکه وسط کتابفروشی ایستاده بود، پوسته نایلونی نازک ورق لواشکی که در دستش گرفته بود را جدا کرد و گذاشت گوشه لپش و در یک حرکت آن را بلعید. بعد میکروفن را برداشت و به مهمانهایی که برای جشن تولد «بردیا و گولاخها» آمده بودند، خوش آمد گفت و با کنجکاوی سراغ مهدی رجبی رفت و سوالهایی که ذهنش را مشغول کرده بودند را مطرح کرد و مهدی رجبی هم با حوصله، یکی یکی به آنها پاسخ داد.
مجموعه «بردیا و گولاخها» ادامه دارد
رجبی ابتدا به دلیل انتخاب اسم بردیا برای شخصیت اول داستانش اشاره کرد و از علاقهاش به اسم بردیا گفت، که هم جنبه باستانی دارد و هم اسم اصیل ایرانی است. او میگفت قرار است این مجموعه همینطور ادامه پیدا کند. چون داستان را به گونهای نوشته که حداقل تا جلد دهم پیش میرود و دوست دارد بازخورد بچهها را ببیند.
رجبی درباره ایده داستانش هم گفت که ایده این داستان از بقالی سرکوچهشان شکل گرفته که سالهاست تعدادی شمشیر پلاستیکی در گوشهای از مغازهاش برای فروش گذاشته است، شمشیرهایی که حداقل 7 سال در گوشه این بقالی جا خوش کردهاند ولی هیچوقت به فروش نمیروند و با خودش فکر کرده اگر یکی از این شمشیرهای پلاستیکی، درخشان و جادویی شود و بتواند از یک بچه لاغر اندام لکنتی، پسری سلحشور بسازد، چه اتفاقی رخ میدهد. اینطور شده که جلد اول کتاب را نوشته و در جلسهای که با آتوسا صالحی، محمدرضا شمس و مژگان کلهر داشته درباره آن صحبت کرده و آنها به او پیشنهاد دادند این داستان را در قالب مجموعهای ادامه دهد. او هم این کار را انجام داده اما دوسال طول کشیده تا جلد دوم را نوشته و بعد از یکسال و نیم هم جلد سوم متولد شده است، یعنی از سال 1392 نوشتن این مجموعه را شروع کرده و زمستان 1396 هم آنرا برای تصویرگری به مریم محمودیمقدم تحویل داده است. تصویرگر کتاب هم با بردباری در مقابل سختگیریهای زیاد رجبی، سعی کرده تصویرهای خوبی را در تعامل با نویسنده اثر خلق کند؛ تصاویری سیاه و سفید که گویای مطلب باشد.
لکنت زبان را در کودکی تجربه کردهام
بهاره عرشی، گفتاردرمانگر هم از حاضران در جلسه بود. او میگفت بچههایی که لکنت دارند نسبت به نگاههایی که در جامعه به آنها میشود و قضاوتهایی که درباره آنها صورت میگیرد، نگراناند و وقتی متوجه شده چنین کتابی نوشته شده، و به این مشکل بچهها توجه شده، بسیار خوشحال شده است اما دوست دارد بداند چرا مهدی رجبی پسری با لکنت زبان را به عنوان شخصیت اصلی داستانش انتخاب کرده است.
مهدی رجبی هم در پاسخ به این سوال به روزهای کودکی و نوجوانیاش اشاره کرد و گفت که در آن زمان وقتی هوا خیلی سرد میشده، لکنت زبان میگرفته و با رفع سرما این حالت برطرف میشده است و همیشه به این موضوع فکر میکرده که بچههایی که با مشکل لکنت زبان درگیرند، چقدر به خاطر این مساله اذیت میشوند و نگاه جامعه به آنها چگونه است.
رجبی میگفت توجه به بچههایی با شرایط خاص همیشه در خلق آثارش مدنظرش بوده و در کتاب دیگرش هم به کودکانی پرداخته که سندرم داون دارند. و نگاهی که جامعه به بچهای که اینگونه مشکلات را دارد و بازخورد آن در اجتماع و ترسها و نگرانیهای این بچه میتواند موضوعی برای نوشتن داستان باشد. و در این راستا فیلمنامه سینمایی هم نوشته که یکی از شخصیتهای آن نوجوان گشتیگیری است که لکنت زبان دارد.
گرایش بچهها به سوی کتابهای رمان چشمگیر است
مهدی حجوانی، هم از مهمانهایی بود که به جشن تولد «بردیا و گولاخها» آمده بود. او به خاطرهاش از اولین باری اشاره کرد که مهدی رجبی را دیده، زمانی که مهدی رجبی در جلسات قصهخوانی و نقد قصه شرکت میکرده و هنوز هیچ کتابی از او منتشر نشده بود. اما میشد حدس زد بعد از مدتی اتفاقات خوبی در حوزه نویسندگی برایش رخ میدهد.
حجوانی در ادامه به پروژه رمان نوجوان نشر افق اشاره کرد و توضیح داد که تولید کتابهای رمان از نظر فنی نسبت به کتابهای تصویری آسانتر است. از سویی امروزه موجی در جامعه برای خواندن رمان ایجاد شده و بچهها کمتر با کتابهای لاغر و کمحجم راضی میشوند و عطش خواندن دارند که با خواندن رمان پاسخ داده میشود. همچنین رمانهای خارجی زیادی هم ترجمه و منتشر شده که روی رماننویسان ایرانی بیتاثیر نیست و به این ترتیب پروژه رمان نشر افق راهاندازی شده است.
محمدرضا شمس چگونه روایت کردن را بلد است
محمدرضا شمس، نیز از دیگر نویسندگان کودک و نوجوانی بود که به تولد «بردیا و گولاخها» آمده بود و میگفت به نظر من امروز نخستین رمان ایرانی که اِلمانهای فانتزی را دارد، متولد شده است و ما تا به حال رمان فانتزی ایرانی به این شکل نداشتهایم. این رمان پر از شخصیتهای جذاب است؛ مانند بردیا که لکنت زبان دارد، همسترش که آلبرت نام دارد، مانیا و کاکتوسش که پیشگویی میکند و اسب لاکپشتی معتادی که گولابی میخورد. رجبی گولاخستان را با جزئیات دقیقی توصیف کرده که برای مخاطب جذاب است و بازی زمانی جالبی در آن ارائه کرده.
شمس معتقد بود که مهدی رجبی اساطیر ایرانی را میشناسد و به خوبی از آنها استفاده میکند. همچنین چگونه روایت کردن را بلد است و در آثارش تک صدایی وجود ندارد. رمانش ساختار محکمی دارد و منسجم است.
رجبی نویسندهای جسور و جستوجوگر است
محمود برآبادی، هم در این مراسم رجبی را نویسندهای جوان، جسور و جستوجوگر خطاب کرد که بسیاری از ویژگیهای نویسندههای بزرگ را دارد او میگفت نویسندگان بزرگ، کتابهای زیاد و متنوعی میخوانند، از تجربه کردن هراس ندارند، از شکست ناامید نمیشوند، نقدپذیرند، خستگیناپذیرند و ماهها برای خلق یک اثر وقت میگذارند و اعتماد به نفس دارند. برآبادی در ادامه به رجبی توصیه کرد هیچوقت تحت تاثیر جو موجود و سفارشات یک ناشر قرار نگیرد.
این مراسم با برگزاری مسابقه بین بچههای باشگاه کتابخوانهای افق و تعدادی از اعضای شورای کتاب کودک، جشن امضای کتاب، بریدن کیک و عکسهای یادگاری با مهدی رجبی و شخصیتهای نمادین داستان «بردیا و گولاخها» پایان یافت.