خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- ملیسا معمار: «دروازه مردگان» رمان سه گانهایست که حمیدرضا شاهآبادی آن را در ژانر وحشت برای نوجوانان نوشته و به تازگی از سوی نشر افق منتشر شده است. در نخستین جلد این مجموعه با عنوان «قبرستان عمودی» وقایع اصلی داستانها در دوره قاجار میگذرد و طی آن جزئیاتی از تاریخ تهران قدیم و آدمهای آن دوران برای خوانندگان روایت میشود. به این بهانه در میزگردی با حضور جعفر توزندهجانی، محمدرضا مرزوقی، مصطفی خرامان و نویسنده کتاب، در ایبنا به نقد و بررسی نخستین جلد از مجموعه سه گانه «دروازه مردگان» پرداختیم. در این نشست، مجموعه «دروازه مردگان» در دو بخش بررسی شد؛ نخست توضیحاتی درباره اثر و نظرات نویسنده کتاب درباره آن و سپس نقد و بررسی رمان از سوی منتقدان و کارشناسان که در ادامه میخوانید.
آقای شاهآبادی چه شد که مجموعه «دروازه مردگان» را در ژانر فانتزی وهمناک برای نوجوانان نوشتید؟
نوجوانان علاقه زیادی به فانتزی دارند و به همین دلیل مدتهای زیادی ذهن من مشغول بود و دوست داشتم کاری در فضای فانتزی وهمناک یا ژانر وحشت بنویسم. دو یا سه سال پیش بود که میخواستم مقالهای درباره وضعیت دختران ایرانی در دوره قاجار بنویسم و به دنبال کسب اطلاعاتی درباره کودکان در آن دوره بودم. ازجمله منابعی که بررسی کردم مجموعه گزارشات نظمیه تهران در دوره ناصری بود. در این گزارشات میدیدم که تقریبا هرهفته، بچهای در حوضی در تهران خفه میشود که دلایل مختلفی داشت. رفته رفته این موضوع برای من شکل دیگری پیدا کرد و احساس کردم زیر این حوضها دریچههایی وجود دارد که از آنجا بچهها وارد جهان دیگر میشوند. در فانتزی هم باید دریچهای وجود داشته باشد که وارد این دنیا شویم. درواقع فانتزی مانند پرانتزی است که در واقعیت باز میشود و هرکسی از زاویهای در دنیای واقعی، این پرانتز را باز میکند. به نظر من این حوض پرانتز خوبی بود برای ورود به دنیای فانتزی. تازگیها من برای نوشتن قصه طرح خاصی ندارم. تصور اولیه من برای این رمان این بود که چهار بچه در چهار حوض متفاوت غرق میشوند و در جایی از داستان، به هم میرسند. اما وقتی شروع به نوشتن کردم چیز دیگری از آب درآمد و این کتابی شد که میبینید.
در ابتدا تصمیم داشتید داستان را در قالب مجموعه بنویسید یا بعدا به این نتیجه رسیدید که قابلیت مجموعه شدن دارد؟
در ابتدا قرار بود فقط یک رمان باشد. اما وقتی جلد اول تمام شد دیدم که برخی شخصیتهای آن مانند سیاههای قهوهخانه قنبر قابلیت تکرار شدن دارند و میتوانند در داستان دیگری به شکل دیگری تکرار شوند و به همین دلیل تصمیم گرفتم دو جلد دیگر هم بنویسم و کار تبدیل به سهگانه شود. در حال حاضر هم جلد دوم تمام شده و درحال فکر کردن به جلد سوم هستم.
در «قبرستان عمودی» دو داستان موازی روایت میشوند؛ روایتی از زندگی مجید در دوران معاصر و زندگی رضاقلی میرزا و دنیای مردگان در 150 سال قبل. این دو داستان چگونه به هم ارتباط پیدا میکنند؟
وابستگی مجید به این قصهها برای این است که مادرش را از دست داده و میخواهد بهنوعی با او ارتباط برقرار کند و دوست دارد جهان مردگان را ببیند. مثلا در صحنهای که دارد با عکس مادرش صحبت میکند و میگوید اگر یکبار دیگر برگردی، به این مساله اشاره میشود.
شما در کتاب «لالایی برای دختر مرده» هم به نوعی روایتی مشابه این داستان را مطرح کردهاید و رنج وسختی دختران در طول تاریخ؛ از فروش دختران قوچان تا شكنجه و سختی دختران امروز در بعضی از خانوادهها و نادیده گرفتن آنها و قربانی شدن دختران در دورههای سخت زندگی خانوادهها را به تصویر کشیدید؛ به نظر میرسد این دو کتاب شباهتهای زیادی به هم داشته باشند و به نوعی آن کتاب درباره سختیهای دختران و این داستان درباره مشکلات پسران است. چقدر این دو داستان با هم تفاوت دارند؟
«دروازه مردگان» برای من برخواسته از یک تجربه است. در «لالایی برای دختر مرده» گاهی فضا فراواقعی میشد. اما این فراواقعیت در قالب ابهام بود و قهرمان داستان نمیتواند تشخیص دهد اتفاقی که دارد میافتد، واقعیت است یا در ابهام. به همین دلیل هجوم واقعیت و واقعگرایی در آن کار زیاد بود و کار تلخ شده بود. در کتاب جدیدم به این نتیجه رسیدم که لازم نیست ما همیشه عین واقعیت را بنویسیم ما توانایی این را داریم که واقعیت را به زبان خیال و فانتزی ترجمه کنیم و من در این داستان 240 صفحهای تقریبا در 180 صفحه توهم اینکه بچهها را میفروشند در ذهن مخاطب ایجاد میکنم اما در صفحات آخر، داستان را به سوی پایانی خوش میبرم و در عین حالیکه مخاطب را با این واقعیت آشنا میکنم که بچهها را میفروختهاند، سعی میکنم تلخی را از آنها بگیرم و در فضای فانتزی به آن بپردازم.
در این کتاب به مرگ اشاره کردهاید، موضوعی که به خاطر حساسیتهایی که دربارهاش وجود دارد، نویسندگان کودک با احتیاط وارد آن میشوند. به نظر شما موضوعاتی مانند مرگ و خفهشدن بچهها باید به چه صورت برای کودکان و نوجوانان مطرح شود تا تاثیر منفی و مخربی در روحیه آنها نداشته باشد؟
برای من موضوع مرگ در این آثار زمینهای بوده برای پرداختن به آگاهی و مراتب آگاهی. به همین دلیل توجه به ماورای یک چیز، ورای آنچه که میبینیم، مثلا زیر یک حوض، بهانهای بود که به موضوع آگاهی بپردازم. البته ماجرای جهان مرگ و پرداختن به آن در قدیمیترین داستانهای بشر وجود داشته است از اساطیر آشور و کمدی الهی دانته تا ارداویرافنامه و خلسه محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، جلد سوم سیاحتنامه ابراهیمبیک را داریم و مرگ همیشه دغدغه بشر بوده و همیشه به زبان فانتزی بیان شده و زبان فانتزی با کهنالگوهایی که در ذهن بشر شکل گرفتهاند ارتباط مستقیم دارد و انگار با قصهها این نوع نگرش وارد زندگی ما شده و بشر هم میخواسته به این موضوع بپردازد و دغدغهاش بوده است. هروقت نویسندگان وارد این موضوع میشوند انگار برای خواننده جاذبهای وجود دارد و به گرایش ناخودآگاهی که در ذهن مخاطب وجود دارد، اشاره میکند و نمیتواند تاثیر منفی در روحیه نوجوانان داشته باشد.
آقای توزندهجانی نظر شما درباره «قبرستان عمودی» چیست، چقدر نویسنده در خلق رمانی در ژانر فانتزی وهمناک موفق بوده است؟
قبل از برگزاری این نشست میخواستم یادداشتی را در صفحه اینستاگرامم درباره این کتاب منتشر کنم که به خواست خانم معمار قرار شد آن را در این جلسه بیان کنم. به نظر من رمان یعنی معماری و طراحی و چه خوب است که آدم رمان بخواند و چه خوب است که رمان ایرانی بخواند. رمان «دروازه مردگان» این شاخصهها را دارد. وقتی صحبت از رمان میکنیم، چگونه «بیان کردن» خیلی مهم است. درباره مردگان و تاریخ، کتابهای مختلفی داریم که در زمینههای گوناگون صحبت کردهاند اما اینکه این موضوعات را در قالب رمان بیان کنیم، به خلاقیت خاصی نیاز دارد که از عهده هرکسی برنمیآید. هر رمان سه شاخصه کلی دارد؛ نخست خلق جهان تازه که میتواند برداشتی از جهان واقعی باشد که ما را با نگاهی جدید به کشف واقعیتها سوق میدهد. دومین شاخصه معماری است. معماری در رمان بسیار مهم است. وقتی صحبت از لفظ ادبی میکنیم مهم نیست چه میخواهیم بگوییم مهم این است که چگونه میخواهیم بگوییم و این یعنی معماری و طراحی. شاخصه سوم ایرانی بودن رمان است. امروزه رمانهای زیادی نوشته میشوند که هویت و رنگو بوی ایرانی ندارند. به نظر من رمان «قبرستان عمودی» این سه شاخصه را دارد و ما با یک رمان روبهروایم که معماری لازم را دارد و دارای هویت ایرانی است.
نویسنده چقدر در ساختن جهان داستانی و طرح داستان موفق عمل کرده است؟
جعفر توزندهجانی: این داستان درباره پسر نوجوانی به نام مجید است که از روی دستنوشتههایی که پدرش با خود به خانه آورده با داستان زندگی رضاقلی میرزا و دروازه مردگان آشنا میشود. و با دو داستان یکی در عصر حاضر و یکی 150 سال پیش روبهرو میشویم. در این رمان مجید دستنوشتههای قدیمی را میخواند و به دنیای مردگان سفر میکند و دستنوشتههایی را زنده میکند که در حال نابودی و از بین رفتن است. و به گفته ژیژک فرهنگ یعنی زبان مردگان که ما باید آن را زنده کنیم. از نظر طرح داستانی میبینیم نویسنده اجزای داستان را بادقت سرجای خودش قرار میدهد. مثلا قضیه فرار باید از توالت انجام شود و نویسنده مقدمه را از روز اولی که رضا را به قالیبافخانه میآورند با یک دلپیچه ساده شروع میکند و زمینه فراهم میشود تا کل داستان جلو رود و به میرزاحسنخان رشدیه میرسد. درباره جهان داستان هم، نویسنده جهانی را برای مخاطب میسازد که از روستای سلطانآباد شروع میشود و وقتی که رضا دزدیده میشود و به قالیبافخانه میرود، جهان موردنظر برای مخاطب ساخته شده است. شخصیتها، محیطها و حوادث کاملا کنار هم قرار گرفته تا نویسنده هم معماریاش را داشته باشد، هم جهان داستانی و هم هویت ایرانی داشته باشد. اغلب رمانهای امروزه هویت ایرانی ندارند.
آقای مرزوقی نظر شما درباره این رمان چیست، بین این اثر و سایر آثار آقای شاهآبادی چه تفاوتها و شباهتهایی میبینید؟
من بسیار خوشحالم که داریم در حوزه نوجوان و بزرگسال به سوی ادبیات ژانر میرویم. امروزه بچهها عاشق ادبیات ترس و وحشت هستند و علاقه زیادی به این گونه کتابهای دلهرهآور و همچنین ادبیات ماجراجویانه دارند. خیلی خوب است که به بهانه ژانر چیزهایی را بیان کرد که بچهها در حالت معمولش اصلا حوصله خواندن آنها را ندارند مانند بخش گمشدهای در تاریخ که برمیگردد به بچههایی که در دوران مظفرالدینشاه گم شدهاند. اینکه نویسنده به این موضوع پرداخته و بیان توضیحاتی درباره شخصیتهایی مانند «میرزاحسنخان رشدیه» بسیار جذاب است و میتواند اطلاعات خوبی را به مخاطب ارائه دهد. خواندن این کتاب به دلیل شرایط ناگواری که بچهها دارند، مرا به یاد «الیور توئیست» انداخت. اگر نویسندگان ما سالهای قبل مثلا صدسال پیش، داستانهایی درباره زندگی بچههایی مینوشتند که گم شدهاند یا در این شرایط زندگی کردهاند، شاید حقوق کودکان در ایران جدیتر گرفته میشد. من حدود پنج کتاب از آقای شاهآبادی خواندهام و به نظرم تشابه روایتی بین این داستانها وجود دارد. مثلا در «کافه خیابان گوته» هم دو راوی داریم و یکسری ویژگیهای مشخص مانند پرداختن به مسائل تاریخی که در اغلب آثار آقای شاهآبادی دیده میشود و سعی میکند تاریخ را زنده و جاندار کند. آقای شاهآبادی توانسته در این کتاب به درستی از اسطورهها و الگوهای تاریخی استفاده کند.
حمیدرضا شاهآبادی و محمدرضا مرزوقی
به نظر شما آیا نویسنده توانسته ورود خوبی به داستان داشته باشد و کشش لازم برای خواندن ادامه داستان را در مخاطب ایجاد کند؟
یکی از ویژگیهای مهم برای هر رمان شروع و پایان درست است و این رمان، هم شروع خوبی دارد و هم پایان قانع کنندهای. مثلا در پاراگراف اول این رمان، ورود نویسنده به گونهای است که وقتی خودم را یک نوجوان تصور میکنم، جذاب است. از سویی وقتی داستان رضاقلی میرزا بیان میشود، احساس میکنم ریتم داستان خیلی درست است و نویسنده به خوبی وارد داستان میشود و به جزئیات تاریخی به خوبی پرداخته است. البته غیراز اینکه در آغاز ورود خوبی به داستان دارد، معمولا ورود خوبی هم به فصلها دارد و خیلی جاندار وارد فصلها میشود و مخاطب را نمیکشد. اما چون ژانر داستان، وحشت است انتظار داشتم بیشتر وارد حوض و دروازه مردگان و حیطه ترس و وحشت میشدیم.
آقای توزندهجانی به نظر شما در این رمان تا چه اندازه ویژگیها و شاخصههای ژانر ترس و وحشت وجود دارد؟
به نظر من نباید به هیچوجه این رمان را در ژانر وحشت قرار داد. حتی ناشر هم در انتخاب تصویر برای طرح روی جلد کتاب اشتباه کرده و تصویری از دو زامبی به همراه خون آورده است. اما رضا و شکور وقتی داخل حوض میروند گذشتهشان را کشف میکنند و آنجا اصلا وحشتناک نیست و فقط نوعی آگاهی درباره مرگ به نوجوانان میدهد و میگوید مرگ هم نوعی سفر کردن است و آنها را به آگاهی میرساند و صحنه دلهرهآور و وحشتناکی وجود ندارد. در این قسمت رضا درباره خانوادهاش به آگاهی میرسد و نگرانی مادرش را میبیند یا شکور میبیند بچه مادری است که نمیتواند به او شیر دهد و اطلاعاتی درباره گذشتهاش کسب میکند. این رمان بسیار کامل است و اگر در گونه ژانر وحشت گنجانده شود، اثر تقلیل داده شده است. به هیچ وجه اعتقاد ندارم که این رمان در گونه ژانر ترس و وحشت میگنجد. اکثر آثاری که نویسندگان ما در این ژانر نوشتهاند مانند تونلهای وحشت است که بچهها میدانند آخرش چیزی نیست فقط میخواهند یک لحظه بترسند. اما ژانر وحشت واقعی کاری میکند که مخاطب واقعا ترس و وحشت را تجربه کند و به چشم یک بازی به آن نگاه نمیکند.
پس این کتاب را در چه گونهای تقسیمبندی میکنید؟
جعفر توزندهجانی: به نظر من «دروازه مردگان» یک رمان ایرانی و فراتر از گونههاست و نباید به ژانر وحشت تقلیل یابد. حتی در حوزه تاریخی هم نمیتوانیم آن را تقسیمبندی کنیم.
محمدرضا مرزوقی: احساس میکنم آقای توزندهجانی با ژانر مشکل دارند، چون میگویند من این کتاب را فراتر از ژانر میدانم. درحالیکه ادبیات، غالبا با ژانر جلو رفته است. اینکه این اثر در ژانر وحشت میگنجد یا نه، باید بگویم به نظر من «قبرستان عمودی» یک ژانر است که با وحشتهای بومی ارتباط دارد. البته به نظر من در این کتاب، جهان زندگان به دلیل شرایط بدی که این بچهها دارند وحشتناکتر از جهان مردگان است. به هرحال موضوعاتی مانند جهان مردگان، جن و پری همه در ژانر وحشت میگنجند اما ما هنوز یادنگرفتهایم که چگونه به آن بپردازیم. غربیها خونآشام را ساختند اما ما با اینکه قصههای زیادی در جنوب کشورمان داریم که میتوانستند همپای ژانر وحشت رشد کنند، نتوانستیم چیزی همپای خونآشامها خلق کنیم.
جعفر توزندهجانی: من با ژانر مشکلی ندارم اما معتقدم ژانرها را منتقدان ساختهاند. ادگار آلنپو، نخستین کسی بود که عناصر داستانی را بیرون کرد. او داستانهای خودش و دیگران را خواند و گفت که اینها ویژگیهایی دیگری دارند. درباره این گونه هم همینطور. مثلا در مصاحبه با مارکز از او خواسته بودند درباره اثری که در گونه رئالیسم جادویی نوشته توضیح دهد و او پاسخ داده بود که من اصلا نمیدانم شما چه میگویید. من فقط آنچه را که اتفاق افتاده، نوشتهام و سپس درباره اتفاقی که برایش افتاده و عینا در داستان نوشته، توضیح داده است. درواقع ژانرها را بعدا منتقدان بوجود آوردند. من اصلا با ژانر وحشت مخالف نیستم اما به نظر من این کتاب در ژانر وحشت نمیگنجد و تصویری که روی جلد این کتاب کشیده شده با داستان کتاب همخوانی ندارد.
حمیدرضا شاهآبادی: آقای توزندهجانی لطف دارند که میگویند این کتاب فراژانر است. اما باید توجه داشت، جنبشی در ادبیات آمریکا در گذشته شکل گرفت که حاصلش را به عنوان رمان سیاه میشناسیم. رمان سیاه گرایش جدید به ژانر پلیسی بود و تا قبل از آن داستانهای پلیسی منحصر به داستانهای آگاتا کریستی و نویسندههای مشابه آن بود که در فضاهای سربسته اشرافی میگذشت و رفته رفته معماها پیچیدهتر میشد و خواننده باید آنها را کشف میکرد و ژانر پلیسی نوعی ادبیات سرگرمکننده بود که هیچ نوع محتوایی نداشت. اما رمان سیاه این قاعده را شکست و داستانهای پلیسی وارد متن جامعه شد و در کنار طرح مسائل پلیسی، مسائل اجتماعی را مطرح میکرد و محتوای ویژهای را عرضه میکرد. آقای توزندهجانی اشاره درستی کرد که برخی رمانهای ترسناک مانند تونل وحشتاند. من هم رمانهای خارجی و ایرانی زیادی خواندهام که عمدتا همین ویژگی را داشتهاند. شاید تلاشی که من در این کتاب کردهام این بود که در دل ژانر نشان دهم که میتوان فراتر رفت و مضامین عمیقتری را بیان کرد و وارد مباحث اجتماعی شد.
جعفر توزندهجانی و مصطفی خرامان
جعفر توزندهجانی: اینکه میگویم فراتر از ژانر رفته میتوانم مثال سادهای بزنم. مثلا کارهای داستایوفسکی. او پاورقیهایی که در فرانسه در نشریات معتبر تحت عنوان رمان عامه پسند با هدف اینکه تیراژ روزنامهها بالا رود، چاپ میشد را جمعآوری کرد و آنها را ارتقا داد و الان نمیتوانیم رمانهای او را درگونه عامهپسند قرار دهیم. و آثار او به گونهای فراتر رفت که باختین بحث چندصدایی را از دل رمانهای داستایوفسکی بیرون کشید.
در بخشهایی از «قبرستان عمودی» میبینیم که به صورت غیرمستقیم آموزشهایی هم به مخاطبان داده میشود؛ مثلا اینکه خواندن چندین و چندباره نوشتههای رضاقلی میرزا حس نوشتن را در مجید زنده میکند و او را به نویسندگی تشویق میکند، یا در بخشی دیگر به تاثیر کتابخوانی در گرم و صمیمی شدن محیط خانواده اشاره میشود، یا در بخشی دیگر نوید به سپری شدن روزگار سخت گذشته و امیدوار بودن بیان میشود. آیا این بخشها با هدف انتقال پیامهای آموزشی در دل داستان گنجانده شده است؟
حمیدرضا شاهآبادی: مضمون اصلی این کار، آگاهی و دستیابی به مراتبی از آگاهی بود. سعی میکردم به شیوههای مختلفی توجه مخاطبان را به این مضمون جلب کنم. من جامعهای را نشان دادم که نیازمند آگاهی است و نیاز دارد برای برون رفت از آن شرایط آموزش ببیند، به همین دلیل میرزاحسنخان رشدیه به عنوان نمادی از آگاهی وارد داستان میشود. همچنین تشویق کودکان به کتابخوانی نیز در همین راستاست. درواقع انتقال اینچنین مضامینی به مخاطبان، در قالب داستان مدنظرم بود.
جعفر توزندهجانی: بطورکلی ما در برخورد با تاریخ دو شیوه داریم. عدهای هستند که فقط وقایع تاریخی را میخوانند و روایت میکنند. و عدهای دیگر هم معتقدند که تاریخ، چراغ راه آینده ماست و فقط به کسب اطلاعات بسنده نمیکنند. کار آقای شاهآبادی از نوع دوم است. مثلا اولین صحنهای که رضا و شکور با میرزاحسن خان رشیدیه ملاقات میکنند، بسیار جالب است. وقتی آنها پول پلویی کم میآورند و رشدیه میگوید «تو باید چهار شاهی میدادی نه پنج شاهی» به آنها آگاهی و آموزش میدهد. یا در صحنهای که میرزا حسنخان را با قد بلند و طمئنینه توصیف میکند تا مخاطب شناخت بیشتری نسبت به این شخصیت پیدا کند. در کدام کتاب تاریخی میتوانیم به این صورت شخصیت، اندیشهها و ذهنیت میرزا حسنخان رشدیه به عنوان کسی که معمار آموزش و پرورش نوین در ایران است را نشان دهیم. اگر شاهآبادی تاریخ مطالعه میکند، آن را تحلیل و تبدیل به تصاویر ماندگار میکند و تحلیلی پیش روی خواننده قرار میدهد که به او آگاهی میبخشد.
محمدرضا مرزوقی: من هم پیش از این رشدیه را در حد میدان رشدیه و مجسمهای میشناختم که در آن وجود داشت. ولی با خواندن این کتاب تصاویر متفاوتی از رشدیه در ذهنم شکل گرفت و شناخت زیادی نسبت به او پیدا کردم.
حمیدرضا شاه آبادی: سعی کردم در این کتاب واقعیت رشدیه را به بچهها نشان دهم به همین دلیل اینقدر در داستان به قد بلند او اشاره کردهام تا حس مورد نظرم به مخاطب منتقل شود. او شخصیت بزرگی داشت.
محمدرضا مرزوقی: شاه آبادی برای مخاطبش کم نمیگذارد. خیلی اوقات ما فکر میکنیم چون مخاطب ما نوجوان است توانایی درک بسیاری از مسائل را ندارد شاید تجربه ما بیشتر باشد اما بچهها در خیلی جاها از ما جلوترند و خیلی خوب است که شاه آبادی برای مخاطبش کم نمیگذارد و مثلا در دیلماج همان اندازه به مخاطب بزرگسال اطلاعات تاریخی میدهد که در این کتاب به مخاطب نوجوان اطلاعات تاریخی میدهد. از سویی زاویه دید به ما قدرت تجزیه و تحلیل بیشتری میدهد و وجود دو زاویه دید در داستان در تحلیل بیشتر داستان به ما کمک میکند که دو نگاه متفاوت به یک موضوع داشته باشیم.
نظرتان درباره زبان و نثر داستان چیست؟
جعفر توزندهجانی: نثر یعنی کلمه مناسب در جایگاه مناسب، که گاهی نثر داستان سخت و پیچیده است مانند نثر هوشنگ گلشیری و گاهی روان مانند نثر بسیاری از نویسندگان معاصر. این کتاب از نظر نثر داستانی درست است. اما از نظر زبان باید بگویم گاهی اوقات زبانها به شدت شبیه هم شدهاند و گاهی کلمات مشابه بکار میبرند و تکیه کلام خاصی ندارند. چندصدایی در رمان کمتر دیده میشود. بهتر بود در این رمان دو زبان متفاوت داشتیم و زبان رضا و مجید با هم تفاوت داشت. از طرفی به نظر من داستان کاملا پسرانه است برعکس «لالایی برای دختر مرده» که کاملا دخترانه است. فضا به شدت مردانه است و در فضای مردانه جایی برای دخترها نیست.
حمیدرضا شاه آبادی: در حین کار احساس میکردم که کار خیلی پسرانه شده و هرچه فکر میکردم چگونه یک دختر وارد کار کنم، نشد. ولی خیلی خوشحالم که این کتاب چاپ شد و در زمان کوتاهی که از چاپش میگذرد بازخوردهای خوبی از آن گرفتم. موضوع مهم در کار نوشتن این است که بخشی از کار روی کاغذ خلق میشود و بخشی در ذهن خواننده و تا زمانی که بازخوردی از ذهن خواننده به نویسنده نرسد نویسنده نمیداند چقدر موفق بوده است. همچنین صحبت کردن درباره یک اثر کمک کردن به کامل شدن یک اثر است و من از شما و همه دوستان تشکر میکنم.