خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- آرش حیدری: کتاب «ماری ادلند دخترک دانشمند» نوشته آندریا بیتی و تصویرگری دیوید رابرتس که به تازگی با ترجمه احمد تصویری از سوی واحد کودک و نوجوان انتشارات مبتکران منتشر شده، ماجرای دختربچهای به نام ماری را بیان میکند که دوست دارد از همه چیز سردربیاورد. تا اینجای کار موضوع زیاد عجیب نیست. بیشتر که نه، شاید بشود گفت تمام بچهها کنجکاو هستند که بدانند کیاند؟ چیاند؟ و از اشیاء و پدیدههای بهویژه جهانِ پیرامونِشان سردر بیاورند. این حس البته وقتی اتفاق میافتد که ما این کتاب را گذرا خوانده باشیم؛ بهعبارتی جدّیاش نگرفته باشیم.
اما اگر چنین نباشد، «ماری» یا «همان دختربچه این قصه» دیگر مانند بسیاری از هم سن و سالهای خودش نیست. بلکه از جمله کودکانی است که با عبور از دالانهایی، نامِ «قهرمان» به خود میگیرد. عموماً هریک از این دالانها در نوعِ خودش بهویژه برای خودِ کودکان کمتر از تونلِ وحشت نیست.
الف:
«مامان و بابا خیلی نگران بودند. اما سعی میکردند خونسردیشان را حفظ کنند.»
پس زمینه این نگرانی تمام روز دویدون و به همه چیز نگاه کردن و به همه صداها گوشن دادنِ این دختربچه خیلی کنجکاو است؛ تا آنجا «که شب دیگر از کار میافتاد»
واکنشِ فعلیِ ماری نیز نه تنها جداشدن از چنین پس زمینهای، بلکه در تایید آن است، مثلاً یک روز که مثل همیشه خانه را حسابی به هم ریخته بود، چشمش به ساعت افتاد و خودش را به نُوکِ آن رساند. مامان و بابایش فریاد کشیدند.
«بیا پایین!»
آنچه که میبینیم: تلفیقِ فکر و عمل در ماری است. او فقط فکر نمیکند با سعی در تحقق بخشیدن به افکارش، علاوه بر تجربه چند و چون دغدغههایش به چرا ـ چراییهایی نیز میرسد که او را با هر قدم برای تجربه، درک و کشفِ کشفهای بعدی مهیا میکند.
ب:
چرا؟ چی؟ چطوری؟
به این کلید واژههای پرسش و کنجکاویِ نامبرده در کتاب برای نمونه میتوان افزود: «کجا؟» «توسط چه کسی ـ کسانی؟» و «نتیجه» یا «خروجی؟» هرچه هست ماری روزش را با «چرا؟» شروع میکند. بعد به «چی؟» و «چطوری؟» و «کِی؟» میرسد و موقع خواب دوباره سروکلّه «چرا؟» پیدا میشود.
این چرا در واقع وقتی از حد یک «چرا»ی ساده عبور میکند و تبدیل به دغدغه میشود: دیگر بیتابی و بیقراری اَمان بُر است؛ اَمان بُر میشود.
این شاید اولین تفاوتِ عمده یک آدم معمولی با یک انسانِ خلاق است.
این نیست که آدم معمولی به چیزی نمیاندیشد یا کنار از هر سوال و چرایی است. بلکه آنچه هست افقِ اندیشه آدمی این چنین بسیار محدود، و عمقِ سؤال و چراییهای او کشف و خلقِ تازهای در پی ندارد. برای مثال اگر انسانِ خلاق را به چشمه یا رود شبیه کنیم، آدم معمولی چون حوض خزه بسته است؛ بیهیچ آبِ روان؛ یا جایی ـ محلی نه فقط برای ماهیان ریز یا اندک درشت، که حتّی برای سگ ماهیها. در این طبقهبندی ناگفته پیداست که ماری از کدام رده نیست.
ج:
حس شنوایی
«در اولین روز بهار، ماری داشت درباره آواز پرندهها حقیق میکرد»
«چرا ساعت تیکتاک میکند؟»
حس بینایی
«یک روز که مثل همیشه خانه را حسابی به هم ریخته بود، چشمش به ساعت افتاد و خودش را به نُوکِ آن رساند»
حس بویایی
«... ناگهان بوی تندی درست توی دماغش خوردو ...»
«... سراغ عطر و اُدکلنها مامان و بابا رفت؛ اما بوی بد، باز هم از بین نرفت»
حسِ لامسه
بوی تندی توی دماغش خورد و حسابی مور مورش شد. گفت: «ایش!»
همینطور که دیدیم، اشیاء و پدیدهها صرفاً به حس بیناییِ ماری محدود یا در این شاخه از حواسِ او متوقف نمیشود. گاه راه به حس بویایی دارد؛ گاه ما دغدغههایش را از طریق حس شنوایی یا دیگر ابزارهای حسیاش یعنی لامسه و غیره -همانطور که در مثال و مصداق خواندیم- میبینیم.
چنین استفاده کاربردی از حواس، علاوه بر اینکه میدان دید ما را نسبت به یک پدیده وسیعتر میکند؛ این امکان را نیز فراهم میکند که در صورت پیگیری دمادم و لذتبخش تلقی کردنِ دشواریها به جوانب گوناگون، کارکردها، کاربردها و ... دستِ آخر به «پدیدارشناسیِ شیئی موردنظر» نزدیکتر شویم.
از منظر نشانهشناسی اما استفاده از پنج حواس ـ حتی چند حواس به شکلی کاربردی در عرصه کنجکاوی و دغدغههای خلاق: از تفاوتهای دیگرِ آدمهای معمولی با انسانهای خلاق است. از این زاویه ماری واقعا در کجای این نگره قرار دارد؟
د:
در تلاش افتادن حتی شکست نیست؛ تجربهایست وَلو از خطاها که درسآموزی از آن مسیر موفقیت را هموار میکند. فقط مهم این است که درستی راه و هدف را با پشتکار و سرسختیِ مدام گِره زده باشیم و هیچ به این نیندیشیم که دیگران درباره ما چقدر منطقی نمیاندیشند.
راه و هدف اگر حق باشد، شکی نیست که در گذر، جایی ـ جاهایی از مسیر عدهای با ما همنظر و همراه خواهند شد. ممکن است این از هر دو جنبهاش برای خودِ ما هم اتفاق افتاده باشد، همچنانکه ماری ـ این دختربچه کنجکاو پردغدغه این کتاب هم از این قاعده کنار نیست.
[مامان و بابا] تا چشمشان به دیوار افتاد، خشکشان زد. ماری حتی یک نقطه سفید روی دیوار باقی نگذاشته بود. «صندلیِ فکر کردن» حالا «سالن فکر کردن» شده بود. مامان و بابا به دختر کوچولویشان نگاه کردند و آه کشیدند. با دخترکِ کنجکاوی که میتوانست سر از همه چیز دربیاورد چکار میتوانستند بکنند؟
بعد لبخندی روی صورت هردویشان نشست و آرام گفتند: «راهش را پیدا میکنیم!»
شاید شما هم موافق باشید که بدانید عاقبت این چارهخواهی پدر و مادرِ به چه و کجا میانجامد.
مامان و بابا چارهای نداشتند. هرکس چنین بچه مشتاق و خوشقلبی داشته باشد، همینکار را میکند، آنها تصمیم تازهای گرفتند، ماری از آن به بعد برای ماجراجوییهای علمیاش، دو تا دستیار تازه پیدا کرد.
دستیار؟ دستیار تازه؟
این کتاب سرشار از تصاویر زیبا و خلاق است. زیبا از این جهت که فقط مشتی خط و خطوط و رنگآمیزی نیست. حتی بدون متن، هر تصویر این کتاب حرف میزند؛ حس برانگیز است و با کمی تأمل میتوان صفحه به صفحه فقط تصاویر را دنبال کرد و در آخر گفت: «من این کتاب را خواندم!»
شاید شما هم با من هم عقیده باشید که با چنین تصاویری اصلا چه نیازی به متن دارد؟ خلاق از این لحاظ که بر فرض مثال در هیچ کجای متنِ این اثر نمیخوانیم که این خانواده ماری و پدر و مادرش «سیاهپوست» هستند. البته این مساله از بعدی جواب نهفته دندانشکنی به طیف ـ دستجات و سمینارهای نژادپرستانِ بینالمللی در بطن ـ حتی متن خود دارد. درواقع با مدّدِ همین تصاویر است که میفهمیم تصمیم تازه پدر و مادرِ ماری چیست و آن دو دستیارِ تازه ماری در واقع دیگرانی نیستند جز خودِ پدر و مادر ماری!
و:
کنجکاوی و دغدغههایی را که در مسیر کشف و باز کشفِ چرایی و چگونگیِ اشیاء و پدیدهها هستند، پایانی نیست. هرکشفی در دلِ خود؛ چون صندوقچه مادربزرگ پر از راز و رمز است. به عبارتی هرکشفی، حتی خرده کشفی مرتبط با خود همراه دارد. خودِ متنِ کتاب پابهپای تصویر ارائه خوبی در این زمینه است.
راستی، از ماجرای بوی بد چه خبر؟
حالا، ماری اِدلند و بقیه بچههای کلاس دوم، دست به دست هم دادهاند تا چیزهایی تازهای درباره بوها یاد بگیرند.
یعنی ممکن است راز بوهای بد بالاخره کشف شود؟
این یک سوال است.
شاید روزی جوابش را پیدا کنند...
کسی چه میداند؟
«کتابهای میچکا» وابسته به نشر متبکران کتاب «ماری ادلند دخترک دانشمند» را با شمارگان هزار نسخه و قیمت 12 هزار ریال منتشر کرده است.