خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)ـ محسن هجری: هنگامی که بحث ادبیات کودک و نوجوان مطرح میشود، به دلیل مخاطبان خاصش، پای نهاد دولت هم به میان میآید. این رابطه نه از روی گریزناپذیری، بلکه به دلیل تلقی خاصی است که از کارکرد ادبیات کودک ونوجوان وجود دارد. در واقع، هنگامی که ادبیات کودک و نوجوان به مفهوم مدرنش مطرح شد، تلقی غالب آن بود که از این ژانر ادبی باید به عنوان یک ابزار آموزشی و تربیتی سود جست. به همین خاطر تلقی پایه گذاران ادبیات کودک و نوجوان مدرن به کناری گذاشته شد و رویکردهای آموزشی و تربیتی جایگزین رویکرد هنری و زیبایی شناسانه به این ژانر شد.
البته نباید گمان کرد که این تلقی، تنها محصول یک نگاه دیوان سالارانه دولتی بود، چون حتی برخی نویسندگان مشهور هم با این نگاه همراهی کردند. تا آنجا که صمد بهرنگی درکتاب «کندوکاو درمسائل تربیتی ایران» ادبیات کودک را ابزار موثری برای زبان آموزی تلقی کرد و جایگاه آن را یکسره در چارچوب نهاد آموزش و پرورش تعریف کرد.
این کشاکش تا امروز هم ادامه دارد؛ و با آن که رویکرد هنری به ادبیات کودک و نوجوان که لذت مخاطب و ارتقای حس زیبایی شناختی او را اولویت میدهد، قوت بیشتری گرفته، اما همچنان غلبه با نگاهی است که با رویکرد آموزشی و تربیتی به ادبیات کودک و نوجوان نگاه میکند و به طور جبری نهاد دولت را در این روند بر اریکه قدرت مینشاند.
در یک نگاه شاید بتوان گفت که شکلگیری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در دهه 40 نیز محصول چنین نگاهی است، چراکه با دخالت حاکمیت وقت، این نهاد شکل گرفت، اما دست کم درشکل ماجرا، نهاد کانون پرورش فکری به عنوان سازمانی غیرانتفاعی تعریف شد که بتواند فعالیتهای فرهنگی و ادبی کودکان و نوجوانان را در سراسر ایران ساماندهی کند. دراین نهاد برای نخستین بار به لذت، بازی و سرگرمی کودکان ایرانی به عنوان یک ضرورت توجه شد و برای آن تمهیداتی اندیشیده شد. با آنکه فعالیتهای فرهنگی درایران معاصر، هیچگاه از امواج سیاسی مصون نمانده، اما به تدریج و متاثر از گوهره فعالیت کانون، نگاه متفاوتی به کارکرد ادبیات کودک و نوجوان تکوین پیدا کرد.
در واقع با آنکه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان با حمایت مستقیم نهاد دولت، موجودیت پیدا کرده بود، اما در ادامه به شکلگیری رویکرد متفاوتی از رویکرد دیوان سالارانه منجر شد. و شاید این اقتضای طبیعت کارهای ادبی و هنری بود که به طور طبیعی، نظام فرهنگی معطوف به قدرت و سیاست را تحت تاثیر خود قرار میداد. اتفاقهایی هم که درعمل افتاد، حاکی از این غلبه بود و ناصر تقوایی، عباس کیارستمی، امیرنادری، بهرام بیضایی، نورالدین زرین کلک و دهها نفر از هنرمندان نام آشنا توانستند با بهره گیری از امکانات این نهاد، شناسنامه هنری و فرهنگی خود را تعریف کنند.
این روند حاکی از آن بود که با وجود نقش نهاد دولت درشکلگیری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، رویکرد هنری به ادبیات کودک و نوجوان درحال شکل دادن به مسیری متفاوت است که الزاما به استیلای نهاد دولت بر سیاستگذاریهای آن نمیانجامد.
این تجربه که شاید در خاورمیانه و سایر کشورهای درحال توسعه، نادر بود، نشان داد که میتوان میان حمایت دولت از نهادهای ادبیات کودک ونوجوان و استیلای سیاسی بر آنها تمایز قائل شد. البته شاید هم این از خوش اقبالی ادبیات کودک و نوجوان بود که رژیم سلطنتی، آن را مانند ادبیات بزرگسال، محلی برای عضوگیری اپوزوسیون سیاسی نمیدید و نسبت به فعالیتهای آن حساسیت نداشت، به همین خاطر برای آن آزادی عمل نسبی قائل شد.
اما در فرآیند بعد از پیروزی انقلاب به دلیل برانگیخته شدن حساسیتهای سیاسی و به وجود آمدن صفبندیها و مرزبندیها، نوع رابطه نهاد دولت با نهاد ادبیات کودک و نوجوان مسیر تازهای پیدا کرد. البته تا آغاز دهه هفتاد میتوان التهابهای ناشی از شرایط انقلاب و جنگ را در این تغییر مسیر موثر دانست. اما زمانی که جامعه بعد از انقلاب به دوران استقرار پا میگذارد، به نظر میرسد که دیگر آن علتهای پیشین نمیتوانند تعیین کننده تلقی شوند و باید به دنبال ریشهیابی متفاوتی از ماجرا بود.
در این مرحله شاید بتوان گفت همان رویکردی که در آغاز ورود ادبیات کودک و نوجوان به ایران معاصر، آن را زیرمجموعهای از فعالیت نهاد دولتی آموزش و پرورش میدید، دوباره خود را احیا کرد و قائل به این شد که دولت باید به عنوان اصلیترین سیاستگذار ادبیات کودک و نوجوان و نهادهای زیرمجموعهای آن از جمله کانون ایفای نقش کند.
دراین میان میتوان شاهد دو تحلیل متفاوت از جایگاه نهاد دولت در رشد و تحول ادبیات کودک و نوجوان باشیم. یک نگاه که متاثر از دیدگاههای نئولیبرالیستی است که البته برای خود دلایل قانع کنندهای را نیز دردست دارد، یک سره قائل به حذف دولت از چنین عرصهای است. و هرگونه حضور نهاد دولت را دراین روند، به منزله دخالت در روند رشد طبیعی ادبیات کودک و نوجوان میداند، اما نگاه دوم با اتکاء به تجربه شکلگیری نهادهایی همانند کانون، بر این باورند که نهاد دولت میتواند در نقش حمایت کننده از ادبیات کودک و نوجوان وارد میدان شود، بی آنکه درصدد تحمیل استیلای خود بر نهاد ادبیات کودک و نوجوان باشد. دراین صورت هم نقش نهاد دولت به عنوان یک ترمیم کننده و یا پرکننده خلاءها تعریف میشود. یعنی هر آن چیزی که از توان بخش خصوصی و نهادهای مدنی خارج بود، به عهده بگیرد. توسعه کتابخانهها، حمایت قانونی از حقوق صنفی مولفان، حمایت از نهادهای پژوهشی ادبیات کودک و نوجوان و دیگر فعالیتهای حمایت گرایانه، میتوانند مصادیقی از نقش معقول نهاد دولت در روند رشد ادبیات کودک و نوجوان تلقی شوند.